آیا اسرائیل به 100 سالگی خواهد رسید؟ (دوشنبه 87/3/13 ساعت 1:35 عصر)


آیا اسرائیل به 100 سالگی خواهد رسید؟


بنیامین شفارتس، تحلیلگر مسایل جامعه شناختی اسراییل با اشاره به دو معضل بسیار بزرگ سکونت و مقاومت برای اسراییلیها در کنار شیوع فساد کشنده در درون افراد و موسسات و همچنین شکاف طبقاتی در جامعه این رژیم پرسش بسیار سرنوشت ساز و تامل برانگیزی را مطرح می کند و می پرسد :
آیا اسرائیل به 100 سالگی خواهد رسید؟

خود او در پاسخ می گوید : دشوار به نظر می رسد.

بسیاری از صهیونیستها به ثروت سرشاری دست یافته اند اما این ثروتمندی برای آنان گران تمام می شود زیرا اصل قدیمی سیاست را دگرگون کرده و قدرت را در چنگ ثروت قرار میدهد که این امر همه انواع مساوات را از بین برده است .

آری اسرائیل به رژیمی با تکنولوژی نسبتا بالا در ساحل دریای مدیترانه بدل شده که خصوصی سازیها و در واقع انحصارطلبیهای لجام گسیخته به بهانه جهانی سازی اقتصاد به فروپاشی دولت رفاه ومشارکت اجتماعی که بر اساس آن خدمت نظامی بر همه واجب شده بود ،انجامید .

شارون شاحف، مدیرسابق روابط عمومی هستادروت (اتحادیه کارگری اسرائیل) در (معاریو – 11 مارس 2007 ) اینباره می گوید ، مشارکت اجتماعی که روزگاری یکی از برجسته ترین نمادهای جامعه اسرائیلی بود ،امروزه بطور کامل از میان رفته و در تفسیر این سخن باید گفت : جامعه اسرائیلی گمان دارد که نوعی مشارکت اجتماعی را شاهد است ولی در این گمان نیز همچون تصور اینکه موساد بهترین سازمان جاسوسی جهان است و یا اینکه ارتش رژیم صهیونیستی پنجمین ارتش قدرتمند جهان است یا نبوغ اسرائیلی همچنان در صدر است و یا جوانان اسرائیلی دراتوبوسها جای نشستن خود را به سالخوردگان می دهند، به باطل می روند .
این شکل غریب بالطبع تنها به طبقه ای که همه مردم به آن خدمت میکنند یعنی ثروتمندان ، سود می رساند .

طبیعت دوگانگی اجتماعی ( اشکنازهای غربی در برابر فقیران شرقی ) به روشنی خود را نشان داده و دولت رفاه و مشارکت اجتماعی که اساس رژیم استعماری صهیونیستی بود ،از میان این جامعه رخت بربسته است .

نمونه واضح فروپاشی دولت رفاه و قطبگرایی طبقاتی در خدمات بهداشتی – پزشکی این رژیم به طبقات مختلف مردم است .

یوفال ازولای، در مقاله ای با اشاره به آمار یک میلیون و دویست هزار نفری مردمی که بر اساس گزارش مراکز اسرائیلی از این خدمات محروم هستند می گوید :
در واقع این افراد از شبکه بهداشتی بیرون انداخته شده و به دلیل قیمت بالا، حق استفاده از آنرا ندارند ،محرومین از این خدمات بیشتر از طبقه فقیر و برخی کسانیکه قوانین اسرائیل برای آنان حقی قائل نیست ( مثل زنان اسرائیلی که با مردان عرب ازدواج کرده اند ) می باشند .

دانی فیلک، رئیس جمعیت پزشکان حقوق بشر نیز با تاکید بر اینکه دسترسی به این خدمات به نژاد و جایگاه اجتماعی و قدرت اقتصادی فرد بستگی دارد معتقد است:
بر اساس این گزارش 15 % از مردم بدلیل عدم قدرت اقتصادی از خرید داروهایی که برای آنان تجویز شده بود، منصرف شده اند .

فیلک با اشاره به اینکه بیماران مزمن بیشتر از طبقات فقیر هستند، ادامه داد :
دولت رفاه اگر بخواهد این شهروندان را که اکثرا با انگیزه های مادی و نه ایدئولوژیک به اسرائیل آمده اند ( معروف به صهیونیستهای جیره خوار) را حفظ کند ،باید همه خدمات شهروندی را ارائه نماید نه آنکه زندگی حتی برای طبقات مرفه نیز با مشکلات همراه باشد . فروپاشی دولت رفاه بعنوان یکی از ارکان رژیم صهیونیستی ،در واقع به معنی افزایش میانگین مهاجرت از سرزمین میعاد که گفته شده بود سرزمین نعمات بهشتی است ،می باشد .

مثل همیشه موضوع پایان اسرائیل ،خودنمایی می کند و صهیونیستها را به فکر سرانجام خود می اندازد .

پروفسور حنان یاکیرا، در مقاله ای درباره سخنان دو پروفسور برجسته اسرائیلی ،عادی اوویر و اورلی ازولای، می گوید :
اوویر و ازولای ،به تغییر نظام حکومت اسرائیل دعوت نمیکنند بلکه به پایان دادن به حیات آن و دست شستن از استقلال آن فراخوانده و پیشنهاد تشکیل دولت واحد فلسطینی –اسرائیلی را مطرح کرده اند که در آن فلسطینیان و اسرائیلی ها در کنار هم و بدون هیچ برتری و امتیازی برای قوم یهود زندگی می کنند .
این دولت جدید از اکثریت عربی برخوردار خواهد بود ،زیرا که به حق بازگشت اعتراف خواهد داشت.

یاکیرا می افزاید :
اوویر پیشنهاد می کند که اسرائیل از اصرار خود مبنی بر یهودی سازی منطقه اشغال شده در 1967 دست بردارد و اینگونه حق ملت یهود در تعیین سرنوشت به دست خود را انکار میکند ولی این مطلب را صراحتا اعلام نمیکند .

اوویر و ازولای باز هم پا فراتر از این حد گذاشته وپیشنهاد می کنند که یک دولت – و نه دو دولت – تشکیل شود و مردم با اکثریت فلسطینی در آن زندگی کنند .

اوویر حتی به این هم راضی نشده ومی افزاید :
با این روش نه فقط نظام سیاسی اسرائیل مخفی یا ملغی میشود بلکه نظام اخلاقی منحط آن نیز که حق زیستن ندارد نیز بایستی از بین برود و برای همیشه از دیده ها پنهان گردد .

اوویر معتقد است در مناطق تحت اشغال اسرائیل تصویری از یک نظام قلع وقمع قومی پدید آمده است ،در عرصه ای که این نظام برپا کرده ناگهان پرتگاه سقوط آشکار خواهد شد و سرازیری هولناکی اسرائیل را بسوی فاجعه نهایی روانه خواهدکرد ،سقوطی که به طرد یا نابودی روشمند جمعیتی که از نظر یهودیان حق وجود ندارند ،یعنی فلسطینیان نیز خواهد انجامید .
عبارتهایی چون ملغی شدن رژیم و حذف اسرائیل از صفحه روزگار و پرتگاهی که به فاجعه نهایی خواهد انجامید همه به دغدغه پایان نافرجام اسرائیل اشاره دارند.

ایتان هابر، مدیر سابق مرکز رابین ،در مقاله ای با عنوان سیاست اسرائیل نفسهای آخرش را می کشد ،می گوید :
ساختار بنای سیاسی اسرائیل و میزان آمادگی آن برای فروپاشی بر همه آشکار شده است و عبارت قبر سیاست ،حاکی از همین نکته است .

هابر مقاله خود را با داستانی با این قرار شروع می کند که روزی جوانی از اهالی یک کیبوتس ( شهرک تعاونی) گم می شود و دوستانش سراسیمه همه جا را به دنبال وی می گردند .
یک روز ظهر جوان آنروز در سن 92 سالگی به جمع دوستانش باز میگردد و آنها می پرسند : کجا بودی ؟ می گوید به زیارت مقبره دوستانم رفته بودم و در پاسخ می شنود :پس چرا همانجا نماندی ؟!
به این معنی که دیگر دوره کیبوتسها بعنوان یکی از ارکان اندیشه صهیونیستی به پایان رسیده و این نظام در حال اضمحلال است .

در دوره کنونی لیکود به پناهگاه سیاستمداران جویای کار بدل شده و درعین حال هیچ رابطه سیاسی یا ایدئولوژیکی بین اعضاء وجود ندارد .

بسیاری از اعضای قدیمی حزب ذکر نام شارون بعنوان رهرو مناحیم بیگن و چابوتنسکی را چون کفر به خدا می دانند .حزب تصمیم گیرنده نیست بلکه پیشنهاد می کند که فلان شخص کجا استخدام شود و فلان شخص در کجا بکار گمارده شود .هیچ بحث ومناقشه سیاسی ای در نمی گیرد و دفاتر سیاسی به محض تاریک شدن هوا تعطیل میگردند .شارون نیز آخرین ضربه را بر این پیکر بیجان وارد آورد و آخرین مشت خاک را بر جنازه سیاست اسرائیل ریخت .

بنیامین شفارتس نیز در مقاله ای با عنوان آیا اسرائیل به 100 سالگی خواهد رسید؟ که یهودیان و صهیونیستها را بسیار به هراس انداخت ،چنین رای می دهد که این مساله منتفی است و رژیم صهیونیستی در برابر مشکل سکونت و مقاومت تاب نخواهد آورد .

وی می افزاید :
شگفت زدگی و شیفتگی شهروندان کم کم رنگ باخته و نوعی از بی مبالاتی نسبت به اساس اندیشه یهود که در اصرار بر عقب نشینی از غزه تجلی یافت ،جایگزین آن خواهد شد .

شفارتس اولین کسی نیست که از زمان تاسیس رژیم نامشروع اسرائیل نسبت به این مساله که طی 60 سال گذشته خوابگاه صهیونیستها را آشفته کرده ،هشدار میدهد ،بلکه پیش از وی نیز کسانی همواره این دغدغه را داشته اند که بالاخره روزی زمان نابودی و ریشه کن شدن این غده چرکین فراخواهد رسید .

بطور مثال آبراهام بورگ، رئیس سابق کنیست اسرائیل درمقاله ای (یدیعوت أحرونوت 9 أبریل 2004)که سال گذشته در تسلیت گویی یشاپیش بمناسبت مرگ رژیم صهیونیستی منتشر کرد اظهار داشت :
امروز رژیم اسرائیل بر پایه ظلم وفساد و سرکوبگری استوار است و بر این اساس می توان گفت که پایان طرح صهیونیستی بسیار نزدیک است .
این احتمال هست که نسل ما آخرین نسل از اسرائیلیان باشد و در احتمال دیگر دولتی عجیب و قبیح المنظر باقی خواهد ماند که منفور همگان است .دولتی که بدون عدالت مسیر خود را پیش برد هرگز باقی نخواهدماند !


_______________________
نویسنده: عبدالوهاب المسیری، عضو سابق هیات اتحادیه عرب در سازمان ملل و صاحب دهها عنوان کتاب در مورد وضعیت آینده اسراییل از جمله کتاب موسوعه الیهودیه و الصهیونیه (دایره المعارف یهودیت و صهیونیسم )

 





سیره امنیتی امام امیرالمومنین(ع) (دوشنبه 87/3/13 ساعت 1:33 عصر)

سیره امنیتی امام امیرالمومنین(ع)

 

حمیدرضا مطهری

 

یکی از اهداف هر حکومت، تأمین امنیت شهروندان است. نگاه به امنیت ملی از دیدگاه معصومان به ویژه آنها که حاکمیت جامعه را در دست داشته‌اند همانند امیر المومنین علی(ع) بسیار مهم و راه‌گشا خواهد بود. امنیت یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های امام علی بوده است و در این راستا اقدامات امنیتی، نظامی و سیاسی مهمی را انجام داده‌اند. در این نوشتار اشاره‌ای به برخی از این اقدامات شده است.

 مقدمه

مهم‌ترین وظیفه هر نظام سیاسی ایجاد امنیت در ابعاد گوناگون برای شهروندان خود است. حفظ جان شهروندان که امروزه از آن با عنوان امنیت ملی یاد می‌شود، مهم‌ترین بعد آن به شمار می‌رود. این واژه اگر چه در صدر اسلام به کار نمی‌رفته، اما اصل وجود آن همواره در دروه‌های مختلف تاریخی از جمله صدر اسلام و در میان حاکمان مسلمان وجود داشته است. شناخت دیدگاه و روش معصومان در این‌باره می‌تواند مانند دیگر جنبه‌های زندگی فردی و اجتماعی برای ما مفید باشد.

آن چه در این نوشتار بدان اشاره می‌شود چگونگی این مسئله از دیدگاه امام علی(ع) است. کسی که در زمان پیامبر نزدیک‌ترین یار آن حضرت بوده و خود نیز دورانی هر چند کوتاه، ریاست جامعه اسلامی را بر عهده داشته است.

 

مفهوم امنیت

امنیت در لغت به معنای ایمن شدن و در امان بودن آمده است.1 اما در اصطلاح تعریف جامع و مانعی از امنیت ارائه نشده است.

آرنولد ولفرز در تعریف این واژه می‌گوید: امنیت در یک مفهوم عینی به فقدان تهدیدها نسبت به ارزش‌های اکتسابی تلقی می‌شود.2

جان مروز می‌گوید: امنیت عبارت است از آزادی نسبی از تهدیدهای خطرناک.3

تعریف دیگر برای امنیت این است که امنیت عبارت است از رهایی از تردید، آزادی از اضطراب و بیمناکی و داشتن اعتماد و اطمینان داشتن نسبت به حفظ ارزش‌ها.

امنیت به صورت «امنیت فردی»، «امنیت اجتماعی»، «امنیت اقتصادی»، «امنیت ملی» و... کاربرد دارد که در این مقاله به امنیت ملی می‌پردازیم.

درباره مفهوم امنیت ملی نیز همانند خود امنیت و بسیاری دیگر از مفاهیم سیاسی و بلکه علوم انسانی و اجتماعی اتفاق نظری وجود ندارد. این واژه مرکب، اگر چه در نگاه نخست مفهومی شفاف دارد، اما با دقت در مفهوم آن علی‌رغم سادگی به نوعی پیچیدگی برمی‌خوریم که ناشی از تفسیر و تعبیرهای گوناگون از آن است. از امنیت ملی همانند دیگر مفاهیم علوم انسانی معانی متعددی ارائه شده است که برخی از آنها از این قراراند:

امنیت ملی، یعنی دست‌یابی به شرایطی که به کشوری امکان می‌دهد که از تهدیدهای بالقوه و یا بالفعل خارجی و نفوذ سیاسی و اقتصادی بیگانه در امان باشد و در راه پیشبرد امر توسعه اقتصادی، اجتماعی و انسانی و تأمین وحدت و موجودیت کشور و رفاه عامه فارغ از مداخله بیگانه گام بردارد.5

دائره‌المعارف علوم اجتماعی امنیت ملی را توان یک ملت در حفظ ارزش‌های داخلی از تهدیدات خارجی بیان می‌کند.6

در تعریف دیگر چنین آمده است: امنیت ملی حالتی است که ملتی فارغ از تهدید از دست دادن تمام یا بخشی از جمعیت، دارایی، یا خاک خود به سر برد.7

هانس مورگنتا ضمن آن که منافع ملی را در قالب امنیت ملی توصیف می‌کند، در این باره می‌گوید: امنیت ملی باید به مثابه تمامیت ارضی و حفظ نهادهای هر کشور تلقی گردد.8

اما مناسب‌ترین تعریف از منظر این مقاله را می‌توان چنین بیان نمود:

توانایی یک ملت برای حفظ از ارزش‌های داخلی در مقابل تهدیدات خارجی، یا به عبارت دیگر امنیت ملی عبارت است از این که کشورها چگونه سیاست‌ها و تصمیمات لازم را برای حمایت از ارزش‌های داخلی در مقابل تهدیدات خارجی اتخاذ کنند.9

وجه مشترک تعاریف مذکور، حفاظت از هویت خود و در امان بودن از تهدیدات بالقوه و بالفعل است.

امام علی(ع) و امنیت ملی

یکی از اهداف والای امام علی (ع) و آرمان‌های آن حضرت برقراری و گسترش امنیت در سرزمین‌های اسلامی بوده است و رشد و تعالی مردم را در سایه آن قابل تحقق می‌دانستند و اقدامات آن حضرت براساس نیاز روز و میزان اهمیت و با توجه به اوضاع و شرایط متفاوت بود.

امنیت در سایه وحدت(وحدت نخستین نیاز جامعه)

از آن جا وحدت از نیازهای اساسی جامعه بوده و می‌توان گفت امنیت جامعه در سایه آن تحقق‌پذیر است و اگر اتحاد اجتماع گسسته شود، امنیت نیز از میان می‌رود. امام علی(ع) نیز آن را مورد توجه قرار داده در گفتار و روش خود هم در دوران خانه‌نشینی و هم در زمان حکومت بدان اهتمام ورزیده و همواره در راه ایجاد وحدت در جامعه اسلامی تلاش می‌کردند.

هنگامی که خلافت از امام(ع) دور شد و دیگران بر مسند جانشینی پیامبر(ص) تکیه زدند. افرادی بودند که امام را به قیام و گرفتن حق خود دعوت می‌کردند که برخی از روی دلسوزی و ایمان و برخی دیگر با مطامع سیاسی به دنبال تحریک امام بودند. ابوسفیان یکی از این افراد بود که حکومت ابوبکر می‌خواست تحت عنوان حمایت از علی(ع) فتنه بر پا کند با این جواب امام رو‌به‌رو شد که فرمود: شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طریق المنافره و ضعوا تیجان المفاخره 10 امواج دریای فتنه را با کشتی‌های نجات بشکافید. از راه خلاف و تفرقه دوری گزینید و نشانه‌های تفاخر بر یک‌دیگر را از سر بر زمین نهید.

امام علی(ع) ضمن سخنانی با اشاره به توانایی خود در گرفتن حقش تنها دلیل اقدام نکردن برای گرفتن حق خود را جلوگیری از تفرقه مسلمین بیان کرده، می‌فرماید:

به خدا سوگند اگر بیم تفرقه میان مسلمین و بازگشت کفر و تباهی دین نبود رفتار ما با آنان طور دیگر بود.11

و در جای دیگر می‌فرماید:

«فرأیت ان الصبر علی ذلک الفضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم؛»12 دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین در ریختن خون‌شان بهتر است.

چنان که ملاحظه می‌شود امام علی(ع) در راه ایجاد وحدت مسلمین از حق خلافت خود نیز گذاشتند و 25 سال را در حالی به سختی سپری کردند که به فرموده آن حضرت «فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجاً» پس صبر کردم در حالی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود.

امام علی(ع) در دوران خلافت نیز حفظ وحدت را مهم‌تر از اقدامات نظامی دانسته و در برخورد با بیعت‌شکنان جمل و خوارج نهروان و سپاهیان شام و معاویه پیش از آن که اقدام به جنگ نماید؛ تمام تلاش خود را به کار بست تا از جنگ و خون‌ریزی میان مسلمانان جلوگیری شود و در همه‌ی جنگ‌ها نیز پس از آن که مجبور به جنگ شد یارانش را فرمان داد که آغازگر جنگ نباشند.

به هر حال از آنجا که وحدت یکی از نخستین فاکتورهای مهم برای ایجاد امنیت است، امام علی(ع) نیز همواره بر آن تأکید داشتند و این مهم در گفتار و روش آن حضرت، نمایان است.

صلح و ثبات داخلی لازمه امنیت ملی

یکی از فاکتورهای بسیار مهم که هر حکومت در راه تأمین امنیت خود بدان نیازمند است، رفع اختلافات داخلی است که با وجود آن تأمین امنیت با مشکل مواجه خواهد شد. اقدامات امام علی(ع) در این راستا و در برخورد با مخالفان بسیار مهم است. آن حضرت در همان آغاز خلافت با مشکلات فراوانی رو به رو شدند که مهم‌ترین آنها به وجود آمدن جنگ‌های داخلی بود. از یک طرف طلحه و زبیر، بیعت شکسته و گروهی از جمله عایشه را با خود همراه کرده بودند و از سوی دیگر معاویه با بهانه قرار دادن خون‌خواهی عثمان به مخالفت با امام علی (ع) پرداخته و از بیعت با آن حضرت خودداری کرده بود که سرانجام جنگ صفین و پیآمد این جنگ نیز پیدایش گروهی متعصب به نام خوارج بود.

امام علی(ع) در رویارویی با این گروه‌های مخالف پیش از جنگ و مبارزه به مذاکره پرداخته و تلاش می‌کردند آنها را از تصمیم خود منصرف سازند.

نخستین گروه، پیمان شکنان بودند که پس از رسیدن به عراق و تسلط بر بصره بیت‌المال را غارت کرده پنجاه تن از نگهبانان بیت‌المال را کشته و عثمان بن حنیف، حاکم بصره را برخلاف پیمانی که داشته دستگیر و شکنجه و از بصره اخراج کردند.14

امام علی(ع) پس از رسیدن به بصره با ارسال پیام‌های مکرر کوشید تا شورشیان را از تصمیم‌شان منصرف کرده به جماعت بازگرداند، اما پاسخ مثبتی نشنید.

آن حضرت صعصعه بن صوحان را همراه نامه‌ای به بصره فرستاد که دست خالی بازگشت و امام، عبدالله بن عباس را فرستاد که او نیز با پاسخ منفی شورشیان مواجه شد.15

علی‌رغم این رفتار اصحاب جمل، امام علی(ع) خود نیز به مذاکره مستقیم با طلحه و زبیر اقدام کرد و ضمن اشاره به وقایعی از زمان پیامبر(ص) آنها را در تصمیم‌شان متزلزل کرد.16

امیرالمؤنین(ع) در برخورد با معاویه نیز پیش از جنگ از طریق مذاکره و نامه‌نگاری سعی در جلوگیری از جنگ داشت. امام(ع) در نامه‌ای به معاویه ضمن اشاره به بیعت مردم مدینه با آن حضرت این بیعت را برای معاویه نیز لازم الاتباع دانسته فرمودند:

همانا بیعتی که مردم در مدینه با من کرده‌اند برای تو نیز که در شام هستی الزام است، زیرا همان کسانی که با ابوبکر و عمرو عثمان بیعت کرده بودند با من نیز بیعت کردند. از این رو هیچ فرد حاضر را چاره‌ای نیست جز آن که بیعت کند و هیچ غایب را راهی نیست جز آن که آن را بپذیرد.17

امام نامه‌هایی دیگر نیز به معاویه نوشتند که با تسلیم نشدن معاویه جنگ حتمی شد و امام(ع) در بحبوه جنگ نیز تلاش کردند آتش جنگ را خاموش کنند. در این راستا یکی از سپاهیانش را همراه قرآن به سوی سپاه شام فرستاد تا آنان را به حکمیت قرآن دعوت کند، اما سپاه شام او را به شهادت رساندند.18 امام حتی پیشنهاد مبارزه مستقیم و تن به تن به معاویه دادند  تا هر کدام پیروز شدند حکومت از آن او باشد و بدین وسیله وحدت مسلمانان حفظ شده و از جنگ و خونریزی جلوگیری شود.19

اگر چه پیشنهادات امام مورد پذیرش معاویه قرار نگرفت، اما نشان دهنده‌ی تلاش امام علی(ع) برای ایجاد وحدت و جلوگیری از جنگ بود.

جنگ صفین و پیشنهاد حکمیت که از سوی معاویه مطرح شد باعث ظهور و پیدایش فرقه‌ای جدید در میان مسلمانان به نام خوارج گردید که اینان نیز مشکلات فراوانی برای امام و شیعیان ایجاد کرده و سرانجام به رویارویی با امام برخاستند. امیرالمومنین(ع) با آن که می‌دانست آنها از مسیر حق منحرف شده‌اند، اما با فرستادن افراد مختلف برای مذاکره با آنها و حتی صحبت مستقیم و پاسخ‌گویی به پرسش‌ها و شبهات آنها تلاش کرد آنها را به صفوف مسلمانان باز گرداند و با همین اقدامات عده زیادی از آنها از سپاه خوارج جدا شدند و سرانجام تنها افراد متعصب و کج‌اندیش باقی مانده، با امام وارد جنگ شدند.20

آن حضرت هم‌چنان که خود خواهان صلح بودند کارگزاران خود را نیز بدان توجه داده و توصیه می‌کردند. چنان که در نامه خود به مالک می‌فرماید: و لا تدفعن صلحاً دعاک الیه عدوک، لله فیه رضی فان فی الصلح دعه لجنودک و راحه من همومک و امناً لبلادک21؛ صلح و آشتی که رضای خدا در آن است و دشمنت تو را به آن خوانده رد مکن، زیرا در آشتی، راحت لشکریان و آسایش از اندوه‌ها و آسودگی برای اهل شهرهایت هست.

البته امام علی(ع) شرایطی را برای این صلح در نظر گرفته است و می‌فرماید این صلح باید به نحوی باشد که رضای خدا در آن باشد، یعنی عزت مسلمین در آن حفظ شود. در ادامه به نیرنگ احتمالی دشمنان نیز اشاره کرده و می‌فرماید: بعد از صلح به شدت مراقب دشمن باش، زیرا ممکن است دشمن خود را به تو نزدیک کند تا تو را غافل‌گیر نماید، پس احتیاط را پیشه کن.

اقدامات سیاسی، امنیتی و نظامی امام در راه تأمین امنیت

امام علی(ع) علاوه بر موارد ذکر شده اقدامات متعددی نیز در راه ایجاد و گسترش امنیت در سرزمین‌های تحت قلمرو خود انجام دادند که برخی از آنها سیاسی و برخی امنیتی و بعضی تاکتیک‌های نظامی بودند.

الف) اقدامات سیاسی

در این رابطه اقدامات متعددی در زمان خلافت امیرالمومنین(ع) انجام گرفت که از مهم‌ترین آنها می‌توان به تغییر پایتخت و مرکز حکومت از مدینه (حجاز) به کوفه (عراق) و به کارگیری روش‌های دیپلماتیک و مذاکره و نامه‌نگاری با طرف‌های متخاصم اشاره کرد.

1ـ انتخاب کوفه به عنوان پایتخت: یکی از اقدامات امام در اوایل خلافت، انتقال مرکز حکومت از مدینه به کوفه بود. اگر نگاهی به وضعیت جامعه مسلمانان آن زمان افکنده و وضعیت جغرافیایی و انسانی و اقتصادی عراق به ویژه کوفه را در نظر بگیریم. بهتر می‌توانیم به علت این اقدام دست یابیم.

کوفه از جهت اقتصادی، جغرافیایی و نیروی انسانی بر حجاز برتری داشت. از نظر جغرافیایی عراق حالت مرکزیتی برای سرزمین‌های اسلامی داشت و بهتر و زودتر می‌توانست به مقابله خطرات احتمالی که از نواحی مختلف متوجه سرزمین‌های اسلامی می‌شد، بشتابد، در حالی که مدینه از چنین موقعیتی برخوردار نبود.

از جهت اقتصادی نیز وضعیت اقتصادی عراق با حجاز قابل مقایسه نبود. حجاز سرزمینی خشک و بی‌آب و از جهت کشاورزی فقیر بود، در حالی که منطقه عراق سرزمینی پر نعمت و سرسبز بود و همین سرسبزی آن که از دور به سیاهی می‌زد باعث نام‌گذاری آن به منطقه سواد شده بود.

از جهت نیروی انسانی هم علاوه بر آن که منطقه عراق جمعیت بسیار بیشتری نسبت به حجاز داشت، دوست‌داران و شیعیان امام علی(ع) در آن جا به ویژه در کوفه فراوان بودند در حالی که حجاز برعکس عراق اولاً، جمعیت بسیار کمتری داشت، ثانیاً، بسیاری از کسانی که پدران آنها در جنگ‌های پیامبر(ص) با مشرکان به دست امام علی(ع) کشته شده بودند در مدینه بودند و آنها کینه شدیدی نسبت به آن حضرت در دل داشتند.

امیرالمومنین در رابطه با علت انتخاب کوفه و در جواب عده‌ای از اشراف انصار که از آن حضرت خواستند همانند خلفای پیشین در مدینه بماند فرمود:

اموال و مردان در عراق و مردم شام در حال شورش، دوست می‌دارم نزدیک آنان باشم و دستور حرکت داده و خود حرکت فرمود و مردم هم با او حرکت کردند.22

2ـ مذاکره و نامه‌نگاری:

امام علی(ع) در دوران خلافت همواره بر جلوگیری از جنگ و خونریزی تأکید می‌کردند و در مقابل دشمنان، نخست به مذاکره و نامه‌نگاری و استفاده از روش‌های دیپلماتیک توجه داشته و تلاش می‌کردند اختلافات را بدون درگیری و جنگ خاتمه داده و رقیبان و دشمنان را با استدلال و برهان متقاعد کنند. رفتار آن حضرت پیش از جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین که بدان اشاره شد گویای این مدعاست.

ب) اقدامات امنیتی

یکی دیگر از روش‌های امام علی(ع) در راه تأمین امنیت جامعه اسلامی به کارگیری روش‌های امنیت بود. کسب خبر به وسیله نیروهای مخفی در میان دشمنان، و نظارت پنهان بر ارتباطات کارگزاران خود به منظور جلوگیری از فریب خوردن آنها توسط دشمن و نیز حفظ اسرار نظامی از جمله این روش‌ها بود.

1ـ خبرگیری از دشمن: یکی از مهم‌ترین اقدامات اطلاعاتی و امنیتی برای مقابله با دشمنان، آگاه بودن از اقدامات و امکانات آنان است.در زمان خلافت امام علی(ع) همواره افرادی از طرف آن حضرت به صورت مخفیانه برای خبرگیری از دشمن به نقاط مختلف فرستاده می‌شدند که اخبار دشمن و تصمیمات آنها را برای امام گزارش می‌کردند، این گزارش‌ها باعث می‌شد تا آن حضرت به شکل مناسب با دشمنان مقابله کند. چنان که گفته شده معاویه قصد داشت افرادی را به عنوان زائر خانه خدا به حج اعزام کند که در واقع هدف آنها تبلیغ برای معاویه و نیز مقصر جلوه دادن امام در قتل عثمان بود. نیروهای اطلاعاتی این خبر را به امام گزارش کرده و امام نیز در نامه‌ای به قثم بن عباس والی مکه چنین نوشتند:

اما بعد فان عینی بالمغرب کتب الی یعلمنی انه وجه الی الموسم الناس من اهل الشام العمی القلوب، الصم السماع، الکلمه الابصار الذین یلتمسون الحق بالباطل و یطیعون المخلوق فی معصیه الخالق... فاقم علی ما فی یدیک قیام الحازم الصلیب... و ایاک و ما یعتذر منه؛ 23

جاسوس من در مغرب(شام) در نامه‌ای به من اطلاع داده که مردمی از اهل شام با دل‌های نابینا و گوش‌های ناشنوا و دیده‌های کور مادرزاد گسیل شده‌اند؛ کسانی که حق را از راه باطل می‌جویند و در مصیبت آفریننده و نافرمانی خدا از مخلوق پیروی می‌کنند... پس به آن چه در دست توست (حکومت مکه و حفظ امنیت آن) پایداری کن... و مبادا کاری کنی که به عذر خواهی بیافتی.

2ـ نظارت بر کارگزاران: یکی از تهدیدهای خطرناک برای هر حکومت، ارتباط دشمن با کارگزاران آن حکومت است. رفع این تهدید، نظارت مستمر و حتی پنهانی بر رفت و آمد و ارتباطات والیان را طلب می‌کند. در این راستا امام علی(ع) به وسیله نیروهای اطلاعاتی خود ارتباطات احتمالی دشمن با برخی کارگزاران خود را نیز زیرنظر داشته و در مواردی ضروری آنها را از خطراتی که در کمین‌شان بود آگاه کرده و به آنها هشدار می‌دادند. چنان که معاویه نامه‌ای به زیاد بن ابیه نوشته و او را به سوی خود فراخوانده بود و برای تحریک و ترغیب او قضیه انتساب او به ابوسفیان را نیز مطرح کرده بود، امام علی(ع) که از طریق مأموران مخفی خود از جریان آگاه شده بود در نامه‌ای به زیاد این نکته را متذکر شده و او را نسبت به خطری که از جانب معاویه او را تهدید می‌کرد هشدار داده و چنین نوشتند:

و قد عرفت ان معاویه کتب الیک یستزل لبک و یستفل غربک، فاحذره فانما هوالشیطان، یأتی المرء من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله لیفتحم غفلته و یستلب غرته؛24 آگاهی یافتم که معاویه نامه‌ای به تو نوشته، می‌خواهد دلت را بلغزاند و می‌خواهد در زیر تو رخنه کند، پس از او برحذر باش، زیرا او شیطانی است که از پس و پیش و راست و چپ شخص می‌آید تا ناگهان در هنگام غفلت عقل او را برباید.

نظارت مخفی امام علی(ع) بر کارگزاران خود در موارد دیگری نیز گزارش شده است. برای نمونه می‌توان به نامه آن حضرت به مصقله بن هبیره شیبانی حاکم اردشیر خوره از جانب امام و نیز عثمان بن حنیف انصاری حاکم بصره از طرف حضرت اشاره کرد.25

3ـ حفظ اسرار نظامی: برخی از اطلاعات و امکانات هر کشور به ویژه امور نظامی آن در هر مقطع زمانی چه جنگ و چه صلح باید از دید عموم حتی ساکنان و کارگزاران آن کشور مخفی بوده و تنها در موقع لزوم از آن آگاه شوند. اهمیت اسرار نظامی به اندازه‌ای است که سربازان و نیروهای نظامی نیز تا زمان اجرا نباید از آن آگاه شوند تا مبادا دشمن از طریق جاسوسان و نیروهای مخفی خود از آن آگاه شده و در صدد ضربه به آن برآمده و یا به تدارک قوا و آمادگی نیروهایش بپردازد. امام علی(ع) نیز به این نکته توجه داشته و در نامه‌ای خطاب به مرزداران و نیروهای مسلح خود ضمن اشاره به برخی از حقوق آنان بر حاکم می‌فرماید:

الا و ان لکم عندی ان لا احتجز دونکم سراً الا فی حرب...»، 26 بدانید که حق شما بر من این است که هچ رازی جز اسرار نظامی را از شما پوشیده ندارم.

دو نکته بسیار مهم در این کلام امام وجود دارد: نخست آن که اسرار مربوط به جنگ به دلیل رعایت اصل غافل‌گیری باید در سطح فرماندهی کلان باقی بماند و نیروهای عمل‌کننده تا زمان اجرای عملیات از آن مطلع نباشند تا مبادا دشمن از اخبار و اسرار آگاه شده و به تدارک قوا بپردازد و دیگر آن که امیرالمومنین (ع) اهمیت فراوانی به مرزداران داده است که می‌فرماید حق شما این است که هیچ چیز را از شما پنهان نکنم.

ج)اقدامات نظامی

سیره حکومتی امیر المومنین(ع) بر این اساس استوار بود که بدون جنگ و خونریزی امنیت جامعه برقرار گردد، اما این بدان معنا نبود که آن حضرت توجهی به اقدامات دفاعی نداشته باشد، بلکه براساس دستور صریح قرآن و اعدوالهم ما استطعتم من قوه...27‌ امام علی(ع) نیز توجه خاصی به نیروهای نظامی داشته و آنها را حافظ مردم و زینت و آراستگی حکمرانان دانسته فرمودند:

            فا لجنود باذن الله حصون الرعیه و زین الولاه و عز الدین و سبل الامن و لیس تقوم الزعیه الا بهم؛28

پس سپاهیان به فرمان خدا برای رعیت مانند دژها و قلعه‌ها (که آنها را از شر دشمنان آسوده می‌دارند) و زینت و آراستگی حکمرانان و ارجمندی دین و راه‌های امن و آسایش هستند و رعیت بر پا نمی‌ماند مگر با بودن ایشان.

آن حضرت در جای دیگر خطاب به قیس بن سعد هنگامی که او را به حکومت مصر اعزام می‌کرد فرمود:

به همراه سپاهی به مصر برو، زیرا داشتن سپاهی جنگ‌جو و آماده برای دشمنت ترساننده‌تر و برای دوستانت عزت‌آورتر است.29 چنان که ملاحظه می‌شود امام علی(ع) آمادگی دفاعی لازم و وجود نیروهای مقتدر را باعث آرامش مردم و آسودگی حاکمان و ترس دشمنان می‌داند.

1ـ اقدام پیش‌گیرانه: یکی از نکات بسیار مهم در برخورد با دشمن این است که باید فرصت حمله را از وی گرفته و او را در موضع دفاعی قرار داد. امام علی(ع) نیز به این نکته توجه داشته و همواره تأکید می‌کردند که قبل از حمله دشمن باید در مقابل او آماده شد و قبل از آن که در خانه، غافل‌گیر دشمن شوند اقدام به مقابله کرد.

زمانی که طلحه و زبیر و دیگران بیعت‌شکنی کردند و به سمت عراق رفتند، برخی اصحاب امام از آن حضرت خواستند تا از تعقیب آنان خودداری کند، اما امام ضمن رد این درخواست فرمود:

و الله لا اکون کا لضبع تنام علی طول اللدم حتی یصل الیها طالبها و یختلها را صدها و لکنی اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العای المریب ابداً حتی یأتی علی یومی؛ 30

سوگند به خدا من مانند کفتار خوابیده نیستم تا صیاد به او رسیده و او را در دام اندازد، بلکه همراه کسی که به حق رو آورد و شنوا و فرمانبردار است، برگنه کاری که از حق رو گردانیده شک و تردید در آن دارد شمشیر می‌زنم و می جنگم تا زنده هستم.

در جای دیگر نیز ضمن سرزنش کوفیان و یاران خود و اشاره به تقاضاهای مکرر خود از آنان مبنی بر آماده شدن برای جنگ با دشمنان، به این نکته اشاره می‌کند که اگر جنگ به میان دیار کسانی کشیده شود باعث ذلت و خواری آنها خواهد شد، یعنی اگر کسانی در جنگ و جهاد سستی کنند تا دشمن وارد دیار آنها شود، آنها شکست خورده و خوار می‌شوند. در خطبه 27 نهج‌البلاغه به این نکته اشاره کرده می‌فرماید:

الا و انی قد دعوتکم الی قتال هولاء القوم لیلاً و نهاراً و سراً و اعلاناً و قلت لکم اغزوهم قبل ان یغزوکم فوالله ما غری قوم قط عقردارهم الا ذلوا؛ 31  آگاه باشید من شما را به جنگیدن (با معاویه) شب و روز، نهان و آشکار دعوت کردم و گفتم پیش از آن که آنها به جنگ شما بیایند شما به جنگشان بروید. سوگند به خدا هرگز با قومی در میان خانه (دیار) ایشان جنگ نشده مگر آن که ذلیل و مغلوب گشته‌اند.

بنابراین، این اصل مهم باید مورد توجه قرار گیرد که همواره باید فرصت حمله را از دشمن گرفت.

2ـ گزینش سپاهیان: امام علی(ع) علاوه بر اهتمام ویژه به وجود سپاهیان سربازان، رسیدگی به وضعیت آنها و نیز انتخاب فرماندهان شایسته و مهربان نسبت به سربازان را نیز مورد توجه قرار می‌دادند، چنان که در نامه خود خطاب به مالک اشتر فرماید:

            فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که برای خدا و رسول او و برای و پیشوایت پندپذیرتر، پاک دل‌تر و خردمندتر و بردبارترین آنها باشد از کسانی که دیر به خشم می‌آید و زود عذر پذیرند و به زیر دستان مهربان بوده و به زورمندان سخت‌گیری و گردن فرازی نمایند و از آن که درشتی او را از جای نکند و نرمی او را ننشاند.32

امیرالمومنین علی(ع) در جای دیگر در ادامه همان‌نامه می‌فرماید باید برگزیده‌ترین سران سپاهت (فرمانده) کسی باشد که با لشکر در همراهی (مال و دارایی) مؤاسات کند و از توانایی خود به آنها احسان نماید به اندازه‌ای که ایشان و خانواده‌های شان در آسایش باشند تا در جنگ با دشمن یک دل و یک اندیشه گردند.33

امام(ع) در این فراز از نامه به دغدغه معیشتی سپاهیان توجه کرده و به مالک دستور می‌دهد کسی را به فرماندهی سپاه بگمارد که این نکته را مدنظر داشته باشد، زیرا آرامش فکری آنها و این که از جهت تأمین معیشت مشکلی نداشته باشند، باعث می‌شود با آرامش خیال در جنگ علیه دشمن شرکت کنند و علاوه بر این مهربانی فرمانده سپاه به زیر دستانش باعث می‌شود تا دل‌های آنها متوجه او شده و در هنگام سختی او را تنها نگذارند.

3ـ تاکتیک‌های نظامی در جنگ‌ها: امام علی(ع) نه تنها به تهیه و تدارک سپاه همت گمارده و آن را پایه و اساس امنیت و زینت والیان و حاکمان می‌دانستند و در انتخاب فرماندهان و سپاهیان دقت و ظرافت‌های خاصی را مورد توجه قرار می‌دادند، بلکه در اتخاذ شیوه‌های تاکتیکی جنگی نیز آنها را راهنمایی می‌کردند، ایشان در همین رابطه خطاب به لشکریان خود فرمودند:

هر گاه با دشمن رویارو شدید لشکرگاه خود را در جاهای بلندی یا دامنه کوه‌ها و یا کنار رودخانه قرار دهید تا برای شما کمک راه و مانع آنان (دشمنان) شود و جبهه  جنگ (عرصه کارزار) را از یک یا دو سو (جهت) قرار دهید، 34

زیرا لازمه جنگیدن از چند طرف پراکندگی و ضعف و شکست است.

امام(ع) تنها به پیشروی و ایستادگی کامل در مقابل دشمن تأکید نکرده و در مواقع اضطراری عقب‌نشینی را نیز نظر داشته و آن را مقدمه پیروزی می‌دانستند چنان که در یکی از نامه‌های خود به سپاهیانش می‌فرماید:

            گریزی را که در پی آن بازگشت و شکستی که بعد از آن هجوم و حمله به دشمن است بر شما ناگوار نباشد. یعنی اگر موقعیت جنگی شما را در وضعیتی قرار داد که مجبور به عقب‌نشینی شوید آن را ننگ ندانید، زیرا شاید مصلحت در گریز باشد تا دشمنان به طعمه تعقیب شما از سنگرها بیرون آمده، آن گاه به آنها حمله‌ور شده آنان را شکست دهید یا آن که این گریز و شکست شما باعث شود تا علت آن را یافته و با جبران آن به جنگ با دشمن برگردید.35

امام(ع) آرایش و جاگیری (موضع‌گیری) نیروهای مختلف سپاه را نیز مورد توجه قرار داده و معقل بن قیس ریاحی یکی از فرماندهان خود که او را به شام اعزام می‌کرد، ضمن اشاره و توجه دادن به زمان و چگونگی حرکت و رفتار با مردم می‌فرماید:

فاذا لقیت العدو فقف من اصحابک وسطاً و لا تدن من القوم ذنو من یرید ان ینشب الحرب؛

هنگامی که با دشمن رو‌به‌رو شدی میانه لشکر خود بایست و به دشمنان نزدیک مشو مانند نزدیک شدن کسی که می‌خواهد جنگ برپا کند. و از آنان دور مشو هم چون دور شدن کسی که از جنگ می‌ترسد تا فرمان من به تو رسد.36

امام علی(ع) خبرگیری از دشمن را نیز مورد توجه قرار داده و آن را بسیار مهم می‌دانستند، چنان که به سپاهیان خود فرمود:

واجعلوا لکم رقباء فی صیاصی الجبال، و مناکب الهضاب لئلا یأتیکم العدو من مکان مخافه او امن. و اعلموا ان مقدمه القوم عیونهم وعیون المقدمه طلائهم؛ 37 برای خودتان در بلندی کوه‌ها و لای تپه‌ها پاسبان و دیده‌بان بگذارید تا دشمن به طرف شما نیاید از جایی که می‌ترسید یا از جایی که ایمن هستید و فکر می‌کنید از آن جا نمی‌آید و ممکن است ناگهان از آن جا بیاید.

4. توجه به امنیت داخلی پیش از جنگ: نکته دیگری که امام علی(ع) بدان توجه داشتند، آن که پشت سر باید محفوظ بماند و هنگام رویارویی با دشمنان، سرزمین‌های داخلی باید در امنیت باشند تا سربازان بدون نگرانی و با آرامش خیال به جنگ با دشمنان بپردازند.

زمانی که برای بار دوم، آماده رفتن به جنگ با معاویه بود با مشکل خوارج رو‌به‌رو گردید؛ آنها که با برداشت خشک و متعصبانه دینی خود در برابر امام ایستاده بودند، خطری جدی برای مسلمانان و خانواده‌های آنها به وجود می‌آوردند به طوری که حتی زنان و کودکان نیز از جانب آنها در امان نبودند، چنان که عبدالله بن خباب بن ارت را به دلیل همراهی با امام کشتند و همسر او را نیز که باردار بود شکم دریدند.38

وجود خوارج باعث نگرانی سپاهیان و خانواده آنها شده بود و رفتن به جنگ معاویه در حالی که چنین خطری مرکز حکومت علوی را تهدید می‌کرد، بسیار خطرناک بود. بنابر این لازم بود که ابتدا این خطر برطرف گردد و امام علی(ع) نیز سپاهیان خود را که به قصد رفتن به شام و جنگ با معاویه گرد آمده بودند به سوی خوارج راهنمایی کرد و آنها را از میان برد39 تا بعد از آن به سوی معاویه برود، اگر چه بعد از جنگ خوارج دیگر سپاه امام علی(ع) آمادگی جنگ پیدا نکرد، اما نکته مهم آن بود که خطر خوارج دفع گردد.

 

نتیجه‌گیری:

از آن چه گفته شد در می‌یابیم که امیرالمومنین(ع) در دوران مختلف زندگی پر بار خود به ویژه در زمان خلافت و تصدی حاکمیت جامعه اسلامی نسبت به امنیت و آرامش شهروندان اهتمام فراوان داشته‌اند که سخنان و روش آن حضرت گویای این مدعاست.

امام علی(ع)  در دوران خانه‌نشینی و در حالی که حق او غصب شده بود وحدت مسلمین و حفظ اساس اسلام را بر حق خود ترجیح دادند و در دوران خلافت نیز تمام توان خود را برای تأمین صلح و امنیت جامعه اسلامی به کار گرفتند. و در این راستا از همه راه‌های سیاسی، امنیتی، و نظامی بهره بردند. البته اقدام نظامی و درگیری همواره آخرین گزینه آن حضرت بود.

اقدامات امام علی(ع) و دستورات ایشان به کارگزاران خود در این باره همانند دیگر جنبه‌های زندگی آن حضرت، راه‌گشا و الگوی مناسبی برای تمام انسان‌هاست.

 

پی نوشت‌ها:

1ـ علی اکبر دهخدا، لغت‌نامه، (انتشارات دانشگاه تهران، 1372، چاپ اول) ج2، ص2894، واژه امنیت.

2ـ محمد ترابی، ساختار نظام بین‌المللی و امنیت ملی با تأکید بر جهان سوم، فصلنامه علوم سیاسی، شماره 9، تابستان 1379، ص180 به نقل از جلیل روشندل، امنیت ملی و نظام بین‌الملل، ص11.

3ـ مهرداد میر عرب، نیم‌نگاهی به مفهوم امنیت، ترجمه سید عبدالقیوم سجادی، فصلنامه علوم سیاسی شماره9، ص137.

4ـ همان، ص133.

5ـ محمد ترابی، پیشین، ص180، ص6، به نقل از احمد نقیب زاده، نظریه‌های کلان در روابط بین‌المللی، ص92.

6ـ همان، ص179، به نقل از محمد نصیری، مفهوم امنیت ملی، فصلنامه خاورمیانه، ش1، ص69.

7ـ داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی (فرهنگ و اصطلاحات و مکتب‌های سیاسی)، (تهران، انتشارات مروارید، 1383، چاپ دهم)، ص39، غلامرضا علی بابایی، فرهنگ سیاسی، (تهران انتشارات آشیان 1382، چاپ اول)، ص 105.

8ـ سایمون دالبی، اطلاعات، منافع ملی و محیط زیست جهانی، مجموعه مقالات اطلاعاتی، امنیتی، (دانشکده اطلاعات، 1377) ج3، ص 171به نقل از هانس جی مورگنتا، سیاست میان ملت‌ها نبرد برای دستیابی به قدرت و آرامش، نیویورک، 1984 م، ص420.

9ـ رضا عیسی نیا، فقها و مسأله امنیت ملی، فصلنامه علوم سیاسی، شماره9، تابستان 1379ه.ش، ص199، به نقل از گزیده مقالات سیاسی، امنیتی، ج2، ص103.

10ـ نهج‌البلاغه، فیض الاسلام، خطبه5، ص57.

11ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، (داراحیاء التراث العربی 1385 / 1965 م، چاپ دوم)، ج1، ص307.

12ـ همان، ص307.

13ـ نهج‌البلاغه، خطبه 3، ص46.

14ـ ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی. مروج الذهب و معادن الجوهر بیروت، موسسه الاعلی، للمطبوعات، ) ج2، ص375 و ابن ابی الحدید، همان، ج9، ص 321.

15ـ ابوعبداله محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، نبرد جمل، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، (تهران، نشر نی، 1367، چاپ اول)، ص188-192.

16ـ ابوحنیفه احمد بن داود دینوری، اخبار الطول، ترجمه محمود مهدی دامغانی، (تهران، نشر نی، 1371، چاپ چهارم)، ص184؛ مسعودی، همان ج2، ص382-380.

17ـ نهج‌البلاغه، نامه 6ریال ص 840، نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، (بیروت، الموسسه العربیه الحدیثه، چاپ دوم)، ص29؛ ابوحنیفه دینوری؛ همان، ص194.

18ـ نصر بن مزاحم منقری. همان، ص244.

19ـ ابوحنیفه دینوری، همان، ص218.

20ـ ابن ابی الحدید، همان، ج2، ص 29، ابوحنیفه دینوری، همان،  256.

21ـ نهج‌البلاغه، نامه 33، ص942.

22ـ ابوحنیفه دینوری، همان، ص180.

23ـ نهج‌البلاغه، نامه 33، ص942.

24ـ همان، نامه 44، ص963.

25ـ همان، نامه‌های 43، ص961، و 45، ص965.

26ـ همان، نامه 50، ص983.

27ـ انفال(8)، آیه 60.

28ـ نهج‌البلاغه، نامه 53، ص1003.

29ـ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، موسسه الاعلمی للمطبوعات، ج 3، ص549. مجلسی، بحارالانوار، داراحیاء العربی، بیروت، ج33، ص534.

30ـ نهج‌البلاغه، خطبه6، ص58.

31ـ همان، خطبه 27، ص94.

32ـ همان، نامه 53، ص1005.

33ـ همان، ص1006.

34ـ همان، نامه 11، ص854.

35ـ همان، نامه 16، ص 863.

36ـ همان، نامه 12، ص 856.

37ـ همان، نامه 11، ص854.

38ـ ابوحنیفه دینوری، همان، ص252.

39ـ همان، ص256، ابن ابی الحدید، همان، ج2، ص29.

 

 

 





حمزه ی زمان3 (شنبه 87/3/11 ساعت 1:31 عصر)


کرخه نور( منطقه طراح)
کرخه نور قبل از جنگ کرخه کور نامیده میشد( زیرا شاخه هایی از رود کرخه در آن حدود به اتمام میرسید و کور می شد) ولی به علت شهادت بسیاری از رزمندگان در این منطقه نام آن به کرخه نور تغییر یافت .
جیپ حامل ما ا ز اهواز خارج شد و پس از عبور از حمیدیه و مسیری که دیگر با آن غریبه نبودیم در نقطه ای از جاده ی سوسنگرد به چپ پیچید و پس از حود 20 دقیقه حرکت در جاده ای خاکی به خاکریزی رسید که 4 تانک چیفتن در پشت آن آرمیده بودند. خودرو توقف کرد و پیاده شدیم. دو سنگر اجتماعی که از قبل در دل زمین حفر و ساخته شده بود برای ما اختصاص دادند . در سنگرها جای گرفتیم و کوله و اسلحه ها را در آنجا گذاشتیم و برای آشنایی بیشتر با منطقه بیرون آمدیم. ظاهرا اینجا هم خبری نبود و منطقه تقریبا آرام بود. با چند نفر از خدمه ی تانکها دوست شدیم . توسط مسئول خط توجیه شدیم . وظیفه ی افرادی که در آن منطقه حاضر بودند حفاظت از خاکریزی ناتمام بود که چند کیلو متر جلوتر نزدیک خاکریز دشمن در حال احداث بود برای حمله ای قریب الوقوع . به علت کفی بودن دشت و دید کامل دشمن در دشت به ناچار میبایستی شبانه اقدام به ساخت خاکریز می کردند ولی با اینحال هنگام ساخت خاکریز هر لحظه بیم آن میرفت تا نیرو های نفوذی بعثی گریدر های سنگر ساز را منهدم کنند و ما باید مانعی بین دشمن و ماشینهای سنگر ساز میشدیم. هوا که تاریک شد توسط مسئول نیرو های ارتشی دسته ی ما به دو گروه 5 و 6 نفره تقسیم شد و قرار شد هر شب یک گروه از ما به اتفاق نیرو های پیاده ی ارتش برای حفاظت جلو برود و قبل از روشن شدن هوا به جای خود بازگردد.
به دلیل تاریکی مطلق و مشخص نبودن مسیر تردد نفرات باید پشت سر هم به دنبال راهنما حرکت می کردند و مسیر را سیم ارتباطی یک دستگاه تلفن صحرایی که از قبل بین دو خاکریز کشیده شده بود مشخص می کرد. مسیر حرکت ما از شمال به جنوب بود و عراقی ها در سمت جنوب ما بودند.گروهی از افراد جنگهای نامنظم به فرماندهی سروان شهید مقدمی پور (همراه دکتر به شهادت رسید) درسمت جنوب غربی یعنی خیلی نزدیکتر از ما به دشمن مستقر بودند و تقریبا هر شب عملیات ایذایی انجام میدادندو خواب را بر دشمن حرام کرده بودند مقدمی پور از افراد سابق نیرو های مخصوص ارتش بود که داوطلبانه با دکتر همکاری می کرد. او بسیار شجاع و جدی بود . او و نیرو های تابعه اش هر بار که به عراقی ها شبیخون میزدند ادواتی از آنان را به آتش می کشیدند وگاهی غنیمت یا اسیری را به همراه می آوردند. روزی من و حیدری که از من 2 یا 3 سال کوچکتر بود به سمت اردوی آنها رفتیم . مسیری کم خطر را انتخاب کردیم وبالاخره موفق به دیدن آن گروه زبده و دلاور شدیم. گروهی که مقدمی پور سرپرستی می کرد عمدتا از بچه های ابهر بودند وبرخورد صمیمانه ای داشتند. چهره های آفتاب سوخته شان نشان از تجربه های فراوان در جنگ داشت. به ما خوش آمد گفتند . دقایقی بعد دکتر به همراه چند نفر که یکی از از آنها عکاس روز نامه ی اطلاعات بود به جمع ما پیوستند. همه ی گروه اطراف دکتر جمع شدند او هم با مهربانی با یک یک بچه ها احوالپرسی میکرد بعد خبر نگار عکاس از دکتر دعوت کرد عکسی به یادگاری با گرو ه بیاندازد . چندین عکس گرفته شد. عکسی هم از دکتر گرفته شد در حالی که مسن ترین فرد گروه که پیرمردی 65 ساله بود در یک سمت دکتر و دوست من حیدری به عنوان جوان ترین فرد گروه در سمت دیگر دکتر ایستادند و آن لحظه را ثبت کردند . این عکس در مجله ی زن روز که زیرمجموعه ی موسسه اطلاعات بود چاپ شد . پس از ساعتی دکتر از همه خداحافظی کرد و گروه را ترک کرد .ماهم آنها را به خدا سپردیم وبه خاکریز خودمان برگشتیم .این آغاز آشنایی من با شهید مقدمی پور بود.
روش پاسداری ما از خاکریز در حال احداث به این صورت بود که هر نفر می بایست با حدود بیست متر از دو طرف با نفرات دشت را زیر نظر داشته باشد تا مبادا دشمن مخفیانه نفوذ کند و توسط آر پی جی ماشین های سنگر ساز را مورد هدف قرار دهد.محل دیدبانی ما نیز آنسوی خاکریز بود یعنی در دید کامل بعثی ها و با توجه به امکانات دشمن و مجهز بودن آنها به دوربین های دید در شب این کار بسیار خطر ناک بود وما باید سعی می کردیم این چند ساعت را کاملا بی حرکت کف دشت به صورت دراز کش سپری کنیم.
چند شب از حضور ما در منطقه می گذشت و فقط گاهی گلوله های منور آسمان را روشن میکرد یا رگباری که از تیربار دوشکا شلیک میشد سکوت را میشکست . در نیمه ی یکی از شبها که من هم برای دیدبانی جلو رفته بودم ناگهان چندین موشک آر پی جی دل شب را شکافت و به سوی دشمن پرواز کرد . موشکها را گروه مقدمی پور شلیک کرده بودند. بعضی از آنها اهدافی را منهدم کرد که ما از محل دیدبانی خود شاهد آن بودیم. به دنبال این حرکت گروه شهید مقدمی پور عراقی ها دشت را یکپارچه مورد هجوم انواع گلوله ها قرار دادند. جهنمی برپا شده بود. انواع خمپاره های 120-82-و60 جنگی انواع خمپاره های منور و فسفری و زمانی و رگبار تیر بارهای دوشکا که مرتب دشت را از چپ و راست با یک متر فاصله از زمین درو میکرد . با روشن شدن گگوله های منور بیابان کاملا روشن شد . با روشن شدن محیط حس کردم کاملا تحت نظر دشمن هستم . با ید کاری میکردم . به دنبال جان پناهی گشتم در چند متری خود چاله ای به مساحت حدود یک متر مربع و عمق 20 سانتیمتر نظرم را جلب کرد . به صورت سینه خیز خود را به آنجا رساندم و در آن به آرامی جای گرفتم. حالا یک کمی وضع بهتر شده بود ولی هنوز شلیک ها ادامه داشت وامکان خروج از صحنه وجود نداشت. صفیر گلوله ها را از بالای سر خود میشنیدم و سخت خودم را به زمین چسبانده بودم تا مورد اصابت قرار نگیرم.

در قسمت غربی آسمان گلوله ی منوری نظرم را جلب کرد که با نور افشانی خود به من اعلام خطر میکرد. آن شب جریان هوا کمی تند بود و منور که از نوع لوستر یا آبشاری بود همان طور که می سوخت و مواد مذاب از آن فرو میریخت از غرب به شرق در حال تغییر مکان بود. هر لحظه به من نزدیکتر میشد وخطر سوختن با مواد مذاب مرا تهدید می کرد. منور در حالت روشن همانطور که حرکت می کرد از ارتفاعش کاسته و سرعت حرکتش بیشتر احساس میشد. هنگامی که به حدود دو متری من رسید غلطی زدم و جای خود را عوض کردم . در همین لحظه ریزش مقدار فراوانی مواد مذاب به داخل گودالی که لحظه ای قبل در آن پناه گرفته بودم را شاهد بودم. برای اینکه آماج گلوله ها قرار نگیرم کاملا به زمین چسبیده بودم.ناگهان صدایی را شنیدم که مرا به نام می خواند. صدا از طرف خاکریز بود . نگاهی انداختم و یکی از بجه های گروه را دیدم گاهی سر خود را از پشت خاکریز بالا می آورد و مرا صدا می کرد . باید به پشت خاکریز بر می گشتم . وقتی گذشتن یک رگبار گلوله را از بالای سر خود احساس کردم زمان خوبی بود تا برگشت گلوله ها خود را به خاکریز برسانم . تمام نیروی خود را جمع کردم و به سرعت به سمت خاکریز دویدم و از آن بالا رفتم . به خط الراس خاکریز که رسیدم نگاهی کوتاه و سریع به سوی خاکریز دشمن انداختم . در یک آن گلوله های سرخی را دیدم که به سمت خاکریز ما نزدیک میشد . بلافاصله خود را به پشت خاکریز پرت کردم و درست در همان لحظه که در حال غلطیدن بر روی خاکریز بودم صفیر گلوله ها را در بالای سرم حس کردم. در آن سوی خاکریز امن تر بود کمی نشستم تا نفسی تازه کنم . ریزش گلوله و خمپاره های دشمن حدود یک ساعت ادامه داشت و پس از آن از حجم آتش دشمن کم شد چیزی به روشن شدن هوا هم نمانده بود و باید به خاکریز عقب بر می گشتیم . به خط شده و در یک ستون راه بازگشت را پیش گرفتیم.
شبی دیگر در حالی که در موقعیت های خود کوچکترین حرکتها را زیر نظر گرفته بودیم و سراسر دشت را سکوت فرا گرفته بود به یکباره آتش خمپاره های دشمن آغاز شد . خمپاره ها درست پشت خاکریز را هدف گرفته بودند و موقعیت ما کاملا شناسایی شده بود. همه به ناچار زمینگیر شده بودیم. اصابت خمپاره ها را در نزدیکی خود احساس می کردیم وصدای پرواز ترکش ها در فضا اطرافمان وبرخورد آنها به زمین نفس همه را بریده بود. وضعیت بسیار خطرناکی بود. به زحمت خود را به مسئول گروهمان رساندم. به او پیشنهاد دادم که با تلفن صحرایی از فرمانده ی تانکهای مستقر در پشت خاکریز عقبی بخواهد تا تانکها پاسخ آتش دشمن را بدهند که شاید از ریزش خمپاره ها کاسته شود. او هم خود را به سربازی که مسئولیت ارتباط را به عهده داشت خواست تا تماس او با فرمانده تانکها برقرار سازد . آن سرباز سعی کرد تا تماس بگیرد ولی ترکش خمپاره سیم ارتباطی تلفن را قطعه قطعه کرده بود. سرباز بیسیمی را که برای مواقع ضروری در قسمتی از خاکریز مخفی کرده بود آماده کرد و با بیسیم چی خاکریز عقب تماس گرفت. در ابتدا آن طرف خط از مکالمه طفره میرفت و دائما از ما می خواست با کد در خواست خود را اعلام کنیم. بیسیم چی بینوای ما که در آن لحظه حتی نام خود را فراموش کرده بود هر چه سعی کرد کدهای مورد نیاز را به یاد نیاورد . گوشی را از او گرفتیم از آن طرف خواستیم فرمانده تانک با ما صحبت کند . آتش دشمن هر لحظه بیشتر میشد. سربازی را دیدم که از ترس شدیدا گریه میکرد.خودم را به او رساندم و کمی آرامش کردم.
لحظه ای بعد فرمانده پشت بیسیم بود. تقاضایمان را مطرح کردیم ولی جواب او منفی بود و دلیل او این بود که محل استقرار تانکها شناسایی میشود. حق با او بود ولی جان ده ها نفر در خطرحتمی بود.در حال چانه زدن با او بودیم که به یکباره غرش تانکهای خودی وعبور گلوله های آتشین از بالای خاکریز نظرمان را جلب کرد. ده ها گلوله که از تانکها شلیک شد پس از بر خورد به مواضع دشمن انفجارات شدیدی را باعث شد و در پی آن به یکباره بارش خمپاره ها قطع شدو سکوت مجددا بیابان را فرا گرفت انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است.
چیزی به زمان بازگشت نمانده بود . سرباز راهنما به جستجوی بقایای سیم تلفن صحرایی پرداخت تا مسیر بازگشت را مشخص کند ولی انفجار خمپاره ها سیم تلفن را قطعه قطعه کرده بود و جستجو بی نتیجه بود . افراد به دسته های دو یا سه نفره تقسیم شدند تا راه باز گشت را پیدا کنند. من - حیدری و محمدی به کمک قطب نمایی که همراه داشتم سمت شمال را در پیش گرفتیم و حرکت کردیم.با روشن شدن هوا ما موفق به یافتن سنگرهای خودی شدیم. تقریبا دویست متر به سنگر ها مانده بود که چند تن از دوستانمان را بالای خاکریز دیدیم که برای ما دست تکان می دادند فریادهای نامفهومی میزدند و گه گاه می دیدیم سنگی به سوی ما پرتاب میکردند که در اطراف ما به زمین اصابت میکرد. حتما از آمدن ما خوشحال شده بودند اما چرا سنگ پرتاب میکردند؟ کمی بیشتر به خاکریز که نزدیک شدیم دوستانمان که دیگر صدایشان را می شنیدیم با فریاد به ما اعلام می کردند که عجله کنیم وخود را زودتر به خاکریز برسانیم. به سرعت خود افزودیم و دوان دوان خود را به خاکریز رساندیم . به دوستانمان که نزدیک شدیم با دلخوری پرسیدیم مگه چی شده و چرا سنگ پرتاب میکردید؟ جواب دادند ما سنگی پرت نمی کردیم بلکه گلوله های دشمن بود که اطراف شما به زمین می خورد وما می خواستیم همین را به شما اعلام کنیم. خندیدیم و از آنها معذرت خواهی کردیم.
اما بشنوید از آخرین نفراتی که موفق شدند خود را به خاکریز برسانند. آنها چهار سرباز بودند که مسیر خود را گم کرده و به جای شمال به سمت غرب حرکت کرده بودند و با روشن شدن هوا حدود ساعت یازده صبح به جمع ما اضافه شدند. آنها با غرور تعریف میکردند که وارد اردوگاه دشمن شده بودند وحتی یکی از آنها اسلحه اش را مسلح کرده و می خواست تکاور عراقی را که در گوشه ای از اردوگاه روی تختی سفری به خواب رفته بود بکشد ولی دوستانش مانع شده بودند و دلیلشان این بود که صدای تیر ممکن است بقیه ی عراقی ها را به سمت آنها بکشاند. او هم منصرف شده و به آرامی از آنجا دور شده بودند. ما از آنها نشانه هایی از اردوگاه و حدود محل استقرار آن گروه خواستیم . توضیحات آنها ما را شدیدا به خنده انداخت چون آن اردوگاه مربوط به گروه پارتیزانی شهید مقدم بود وآن تکاور در حال خواب کسی نبود جز خود مقدم. آنها دیگر چیزی نگفتند و سر به زیر انداختند وبه آرامی از آنجا دور شدند.
به سراغ دوستانمان رفتیم و علت شلیک ناگهانی تانکها را علیرغم میل فرمانده شان جویا شدیم و جواب شنیدیم شهید ملا طایفه از اعضائ نامنظم که آن شب نوبت استراحت او بود با سرو صدای انفجار خمپاره ها از سنگر بیرون امده به سنگر فرمانده تانکها میرود و شخصا شاهد مکالمه ما با فرمانده بوده است و وقتی از کمک تانکها ناامید می شود به سنگر خود برگشته اسلحه اش را برداشته و وبا تهدید اسلحه مسئول تانکها را وادار به صدور دستور آتش می کند و این بود که تانکها شروع به تیراندازی کرده بودند.
چند روز بعد نیروی جایگزین به جای ما مستقر شد و ما برای یک روز استراحت و اعزام به منطقه ای دیگر به اهواز منتقل شدیم.
ادامه دارد............
مقدمات عزیمت به کرخه نور و حضور در ستاد
از جلالیه به اهواز وبه اردوگاه مبارزان منتقل شدیم. من نیک داوری و مهدی گشتی در شهر زدیم واز اداره ی پست وتلگراف شهر که در کنار کارون هنوز فعالیت می کرد تلگرامی به مضمون ((عید شما مبارک . ما سالم هستیم )) برای خانواده هایمان ارسال کردیم. چند عکس هم کنار کارون و پل معلق اهواز انداختیم و به اردوگاه برگشتیم. روز بعد قرار بود هر دسته را به منطقه ای جدا گانه اعزام کنند . گروه ما به کرخه نور و گروهی که مهدی در آن عضو بود به منطقه ی شحیطیه.
صبح شد . اول باید برای هماهنگی های لازم به مرکز ستاد که در استانداری خوزستان و در شهر اهواز استقرار داشت سری میزدیم.در ستاد دکتر و مهندس چمران را باهم در یک جا دیدیم . خیلی برای ما عجیب بود . خیلی شبیه هم بودند. با دیدن این صحنه همگی لبخندی روی لبهامون نقش بست. آیت الله خامنه ای هم آنجا بود . بعد ها متوجه شدیم که یار اصلی دکتر در ایجاد این ستاد آیت الله خامنه ای بوده است . آن روز ها انگار دنیا خیلی کوچک بود اکثر افراد شاخص را میشد از نزدیک دید. دکتر کمی با ما صحبت کرد و ضمن تشکر از ما خواست نهایت احتیاط را به عمل بیاوریم. مهدی و سعید هم در محوطه ی ستاد عکسی به یادگاری انداختند. ( سعید ظروفچیان با وجود فقط 16 سال سن که با جثه ی رشیدش تناسب نداشت بعد ها توسط شخص دکتر مستقیما برای شنا سایی خطوط دشمن در قلب لشگر بعثی نفوذ می کرد و حتی یکبار ساعتها بدون حرکت در رودخانه ی کرخه زیر سنگر نگهبانی دشمن بدون حرکت ماند تا اطلاعات مورد نیاز را جمع آوری کند.) او بسیار کم حرف و بی نهایت شجاع بود و سر انجام در یکی از حملات ایذایی به شهادت رسید.
قبل از حرکت به منطقه باید از تدارکات ستاد چیز هایی را در یافت می کردیم . یک کیسه ی کوچک پلاستیکی که در آن مشتی خرمای خشک - انجیر- چند شکلات تافی- و مقداری نان خشک خرد شده . این اقلام از هدایایی که مردم شهر های مختلف برای کمک به جبهه ارسال می کردند تامین شده بود و به همین خاطر ذره ای از آنها را تلف نمی کردیم .
بالا خره سوار برخودرو های سیمرغ که آن روز ها در مناطق جنگی به کار گرفته می شد شدیم و به طرف منطقه حرکت کردیم.

 1014 اردیبهشت 1385 ساعت 17:31
به نام خدا
بخش سوم : منطقه جلالیه
آن شب بعد از اینکه دکتر مارا ترک کرد اکثر بچه ها تا سا عنها بیدار بودند و فکر می کردند. صبح روز بعد تمام افراد را در حیاط اردو گاه جمع کردند وآماده ی رفتن به خط شدیم . ساعتی بعد در اتوبوسی که بیرون آن کاملا گل مالی شده بود در جاده ی اهواز سوسنگرد به سمت محل ماموریتمون در حال حرکت بودیم . بچه ها سعی میکردند از شیشه های گلی و کدر اتوبوس مناظر اطراف را تماشا کنند. تا حدود سی کیلومتری شهر خبری نبود ولی به محض رسیدن به سه راه حمیدیه که اولین دژبانی منطقه نیز بود متوجه تانکها و نفر برهای منهدم شده ی عراقی شدیم واین صحنه تبسمی را بر روی لبان اکثر مسافران اتوبوس نشاند . راهنمای ما توضیح داد که عراقیها تا سه راه حمیدیه به راحتی پیشروی کرده بودند ولی در این منطقه با مقاومت نیروهای بومی مواجه شدند وبا دادن تلفات وبه جا گذاشتن ادوات خود نا چار به عقب نشینی شدند.
با نشان دادن مدارک شناسایی از نگهبانی عبور کردیم ودر مسیر سوسنگرد راهمان را ادامه دادیم در طول مسیر نشانه های زیادی از حمله ی دشمن دیده میشد بمب های عمل نکرده که تا نیمه در گل فرو رفته بود نخل های سوخته ی بی سر و وسایل و خودرو های به آ تش کشیده شده و سوخته. سرگرم آشنایی با محیط جدید بودیم که به یکباره اتوبوسهای حامل گروه به سمت چپ چرخید و در یک جاده ی خاکی وسنگلاخ راه را ادامه داد.حدود ده پانزده دقیقه مسیر را ادامه دادیم تا اینکه برای نخستین بار خاکریز نیرو های خودی را مشاهده کردیم .اتوبوس نگه داشت . اینجا منطقه جلالیه بود.همه عجله داشتند پیاده شوند. وقتی تمام نفرات پیاده شدند به سنگر هایی که زیر زمین کنده شده بود و روی آنها را با الوار وخاک پوشانده بودند هدایت شدند هر چهار نفر یک سنگر . من این نوع سنگر ها را قبلا فقط در فیلمها دیده بودم و روش ساخت آنها برایم جالب بود . من - محمدی - منتظری و غیاثی در یک سنگر ساکن شدیم و مهدی عزیز در سنگری دیگر.
کم کم متوجه شدیم که این جبهه زیاد فعال نیست و حدود هشت کیلو متر از خاکریز های دشمن فاصله دارد . همه ی ما دوست داشتیم با دشمن به طورمستقیم و تن به تن درگیر شویم ولی حالا؟
از مسئول گروه توضیح خواستیم و او گفت بالاخره هر خطی نیاز به نیرو دارد و این دستور دکتر است که گروه های بدون تجربه مدتی در مناطق آرام باشند تا با محیط آشنا شوند . وقتی فهمیدیم که با دستور دکتر ما اینجا هستیم قانع شدیم و دیگر کسی شکایتی نداشت.
در مدت پانزده روزی که آنجا بودیم شاهد عبور گلوله های توپ و موشکهای مختلف از بالای سرمان بودیم و سرگرمی ما شده بود جمع آوری چتر منور و مرمی سلاحهای مختلف تا اینکه یک گروه از بچه ها که مهدی هم عضو آن بود گشتی در اطراف زدند و در سه کیلومتری سنگر های خودی متوجه سنگر هایی شدند که توسط دشمن حفر شده بود وبا وجود وسایل و مهمات فراوان در آنها به صورت متروکه در آمده بود .( این سنگر ها و همینطور خاکریز ها و سنگر های دیگر در بسیاری ار مناطق دشت سوسنگرد با نبوغ دکتر به صورت متروکه درآمده بود .با دستور دکتر توسط پمپ های فراوان آب رودخانه ی کرخه به دشت سرازیر شده بود وسنگر های دشمن را مملو از آب کرده بود و با این نقشه ی ماهرانه دکتر توانست بدون تلفات بعثی ها را کیلومتر ها مجبور به عقب نشینی کند.) توسط افراد گروه مقدار زیادی مهمات سالم از سنگر عراقیها به سنگر های خودی انتقال یافت. در میان این مهمات فشنگهای رسام فراوانی دیده می شد از همان فشنگهایی که مسیر خود را با خطی سرخ نشان می دهند و باتوجه به نزدیک بودن حلول سال 1360 هرکدام از ما چند خشاب از این نوع گلوله ها پر و آماده کردیم و به انتظار اعلام سال نو نشستیم .
لحظات پایانی سال 59 بود و همگی آماده برگزاری جشن سال نو . به محض اعلام حلول سال نو با ده ها اسلحه خطوطی سرخ را در دل آسمان رسم کردیم. هر نفر چهار خشاب به صورت رگبار از همان گلوله های غنیمتی به صورت رگبار به نقطه ی نامعلومی در دل آسمان خالی کرد . این بود جشن سال نو ما و اما بشنوید از ماجرایی که به دنبال جشن کوچک ما به وجود آمد . عراقیها بادیدن خطوط قرمز گلوله ها شنیدن صدای رگبار مداوم به تصور اینکه حمله ای از سوی ایران در حال وقوع است عکس العمل شدیدی از خود نشان دادند و ساعتها منطقه را زیر رگبار دوشکا - خمپاره – انواع منور قرار دادند . رگبار تیر بارهای متعدد دشمن ونیز باز شدن چتر خمپاره های منور و صدای انفجار خمپاره ها صحنه ی عجیبی به وجود آ ورده بود و برای ما کاملا تازگی داشت و کمی ترسناک!
چند روز بعد یعنی حدود پانزده روز پس از اولین حضور ما در این منطقه آماده عزیمت به جبهه ای فعال تر شدیم. به کرخه نور...
 


در خوزستـان:

گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم‏کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،‌ پیروزی‏ها و شکست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ایثارگری‏های آنان بودند، به گوشه‏ای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.

ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ‏های نامنظم یکی از این برنامه‏ها بود که به کمک آن، جاده‏های نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک‏ماه، آب کارون را به طرف تانک‏های دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب‏نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.

یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوة جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرت‏ها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین‏بار نیروهایی بین دویست تا یک‏هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدت‏ها مقاومت کنند.

محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین‏بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک‏های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آیت‏الله خامنه‏ای، ارتش را آماده ساخت که برای اولین‏بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه‏‏آفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه‏ای جدید از جانب جادة اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می‏شتافت که در محاصرة تانک‏های دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو می‏رفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانک‏ها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏ای به نقطه‏ای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر می‏رفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانک‏ها به سوی او تیراندازی می‏کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می‏داد. در همین اثناء، هم‏رزم باوفایش به شهادت رسید و او یک‏تنه به نبرد حسین‏گونه خود ادامه می‏داد و به سوی دشمن حمله می‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر کی‏شد و آتش حمله بیشتر زبانه می‏کشید، چهرة ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر می‏شد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمی‏بخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهام‏بخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.

با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی می‏داد.

خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازة سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بی‏محابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏های نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسة مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرماندة لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمایندة امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏کبر را مطرح کرد.

آغاز حرکت مجدد:

به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگ‏های نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشه‏های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می‏نگریست و مرتب طرح‏های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه‏های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می‏داد. کم‏کم زخم‏های پای او التیام می‏یافت و او دیگر نمی‏توانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی‏ماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعة هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بی‏سابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود می‏پیچید و از ناراحتی می‏خروشید، آمادة حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حملة هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.

دیدار امام امت:

بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه می‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از یکایک جبهه‏های نبرد در اهواز دیدن کرد.

پس از زخمی شدن، ‌اولین‏بار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می‏داد، او و همة رزمندگان را دعا می‏کرد و رهنمودهای لازم را ارائه می‏داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج می‏برد و تلاش می‏کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه‏های ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏برکف ستاد نیز عملی می‏ساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه‏های الله‏اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی‏ویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات الله‏اکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت می‏کرد. او و فرماندة شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپه‏های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هاله‏ای از ناباوری به این اقدام جسورانه می‏نگریستند.

پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگ‏های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانة کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنی‏صدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعة پیروزی‏های دیگر به حساب آمد.

در سی‏ام خردادماه سال شصت، یعنی یک‏ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، در جلسة فوق‏العاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت‏الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

این آخرین جلسة شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم‏انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

به سوی قربانگاه:

در سحرگاه سی‏ویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته‏ای از دوستان صمیمی او می‏گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظة حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حرکت به جبهه است.»

همة‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏کردند و با نگاه‏های اندوه‏بار تا آنجا که چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏کرد.

دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه‏ای نصیحت کرده بود و خدا می‏داند که در پس چهرة ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه می‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محک می‏زد و می‏آزمود، او را هر چه بیشتر می‏گداخت و روحش را صیقل می‏داد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می‏دانم که شما نمی‏دانید.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین‏بار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‏برد.»

خداوند ثابت کرد که او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

شهـادت:

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی کرد، به همة سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره‏های صدامیان، یکی از نمونه‏های کامل انسانی که مایة‌ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یکی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.

ترکش خمپارة دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینة دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.

در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمک‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشک‏آلود،‌ پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»





حمزه ی زمان2 (شنبه 87/3/11 ساعت 1:23 عصر)

 

بسم الله

از سوسنگرد که بیرون می اومدی وبه سمت غرب حرکت میکردی یه جایی جاده تموم میشد . یه خاکریز بزرگ که جاده رو قطع کرده بود . یه جوری بود انگار به آخر دنیا رسیدی . از همون اول که اون خاکریزو دیدم حال خاصی پیدا کردم. اونجا دهلاویه بود. خاکریز جاده رو قطع کرده بود کمی به سمت شمال وبعد حدود یک کیلومتر به سمت غرب کشیده شده بود. تو شیب شمالی خاکریز بچه ها مستقر بودند. همینطور که در موازات خاکریز حرکت می کردی تک تک اونهایی که در شیب خاکریز پناه گرفته بودند برات دست تکون میدادن و خسته نباشید می گفتن. سرمونو آروم که از خاکریز بالا می آوردیم می تونستیم به راحتی محل استقرار دشمنو ببینیم . یه دیوار بتونی مانع از این بود که نفرات دشمنو ببینیم.ولی گاهی پیش می اومد که می دیدمشون. کمتر از هزار متر با ما فاصله داشتند. تو دشت درست نمیشه فاصله رو تخمین زد ولی از اونجایی که موشکهای آر پی جی 7 روسی 800 تا 850 متر بیشتر برد ندارن و تو هوا منفجر میشن و از اونجایی که این موشکها یه کم مونده به سنگر های دشمن به هدر میرفت ما فاصله ی 1 کیلومتری رو تخمین زده بودیم . تو این منطقه از خمپاره 60 فراوون استفاده میشد . معمولا بارش خمپاره های دشمن بعد از ظهر ها انجام می شد چون آفتاب اون موقع پشت سرشون بود و دید کاملی نسبت به سنگر های ما داشتند.
آخر خاکریز یه کمی حدود چند متر به راست می پیچید و همزمان از ارتفاع اون کم میشد . آخرین سنگر خاکریز مهمترین پست دیدبانی خاکریز هم بود چون دشمن می تونست از اونجا به راحتی نفوذ کنه . شنیده بودیم در یکی از مناطق مشابه کماندوهای عراقی شبونه از همون قسمت خاکریز نفوذ کرده بودند اول نگهبانها و بعد نفراتی رو که تو سنگر استراحت می کردند شهید کرده بودند .
در 30 خرداد 60 فرمانده ی لایق و شجاع منطقه ی دهلاویه هنگام مکالمه با بیسیم خودرو جیپ خود هدف خمپاره های 60 دشمن قرار گرفت وشهید شد . خمپاره 60 خیلی نامرده چون هیچ خبری نمیده و هیچ صدای سوتی ازش نمیشنوی.ترکش خمپاره خودروی سروان رستمی سوراخ سوراخ کرده بود. فردای اونروز دکتر مقدم پور رو که دست کمی از شهید رستمی نداشت و فعالیتهای زیادی به خصوص در منطقه ی کرخه نور داشت برای جایگزینی شهید رستمی
به دهلاویه آورده بود . موقعی که اومد همه روحیه گرفتند کمی برای بچه ها صحبت کرد . توصیه کرد که بیشتر مواظب سنگر آخر باشیم .
ناگهان بارش خمپاره ها شروع شد بعضی از بچه ها که به سنگر های اجتماعی نزدیک بودند خودشونو به داخل سنگر ها انداختند و اونهایی هم که دور بودند روی زمین دراز کشیدند . شدید ترین بارش خمپاره رو اون موقع تجربه کردم و سخت ترین اونهارو. چون فریاد دوستانم روشنیدم که فریاد میزدند دکتر دکترو زدن وبد جوری گریه می کردند. خدایا مگه میشه دکتر دیگه بین ما نباشه؟ نه ! این باور کردنی نبود . بهت و حیرت همه رو گرفته بود و بارش خمپاره رو فراموش کرده بودند . اطراف پیکر دکتر جمع شدیم . فقط دکتر نبود که آماج خمپاره قرار گرفته بود . مقدم پور و یکی دیگه اسمشو فراموش کردم . به وسیله ی خمپاره به شهادت رسیده بودند. قسمتی از سر دکتر توسط خمپاره از بین رفته بود . بچه ها همینطور نگاه میکردند و اشک می ریختند.
یه خوردو اومد با عجله دکتر و همراهانش رو داخل خودرو گذاشتیم و خودرو به سرعت به سمت سوسنگردحرکت کرد.
همون شب خبر رسید که دکتر در بیمارستان سوسنگرد به شهادت رسیده . هیچ کس شام نخورد و هیچ کس حرفی نمیزد. روز بعد برای تشیع پیکر پاک آن سه شهید هر طوری بود خودمو به اهواز رسوندم . از گروه شهید چمران آنهایی که اونروز در اهواز حضور داشتند مقابل بیمارستانی که دکتر و دوستانش در آن قرار داشتند خاموش ایستاده بودند. همه به نشانه ی عزا اسلحه های خود را به صورت نگون فنگ از دوش خود آویخته بودیم . وقتی تابوتها از بیمارستان بیرون آمد هیجانی همه را فرا گرفت صدها غیر نظامی همراه گروه یتیم شده ی نامنظم شهدا را تاحسینیه ی اعظم مشایعت کردند . صورتمان از اشک خیس خیس بود . تابوتها داخل خودرو گذاشته شد تا به فرودگاه منتقل شود . وقتی خودرو ها به راه افتادندما فقط ایستادیم و با بهت زدگی رفتن جان را از بدن شاهد بودیم.....................

 

 

 

 

 





حمزه ی زمان (شنبه 87/3/11 ساعت 1:20 عصر)

 بِسْمِ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ

من‏المؤمنین‏رجال‏صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی‏نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.

«قرآن کریم- الاحزاب آیه23»

سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه‏ای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، ‌از شیر بیشة نبرد و عارف شب‏های قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.

سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک‏اشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید.

این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.

تـولد:

دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.

تحصیـلات:

وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغ‏التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکدة‌ فنی پرداخت.

وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.


فعـالیت‏های اجتماعی:

از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ملی ایران در کشمکش‏های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه‏ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می‏رفت که به دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‏شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏ساز می‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب می‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را می‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده می‏شود.

به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی‏گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین می‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی‏توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می‏کند که مات هنوز نمی‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.

در لبنـان:

بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‏کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.

او به کمک امام موسی‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی نموده که در میان توطئه‏ها و دشمنی‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می‏کند و علی‏گونه در معرکه‏های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می‏رود و در طوفان‏های سهمناک سرنوشت، حسین‏وار به استقبال شهادت می‏تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم‏گران روزگار، صهیونیزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمی‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏های بلند کوه‏های جبل‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنة کوه‏های مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:

دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می‏گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏گذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می‏اندازد تا سریع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏گردد.

در کردستـان:

در آن شب مخوف پاوه، همة امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همة شهر و تمام پستی و بلندی‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزدیک‏تر می‏شد. باران گلوله می‏بارید و می‏رفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقی‏مانده را نجات دهد و شهر مصیبت‏زده را از سقوط حتمی برهاند.

آنگاه فرمان انقلابی امام‏خمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهدة دکتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همة تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،‌قدرت رهبری و برنامه‏ریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالی‏ترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانی‏ها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.

وزارت دفـاع:

دکتر چمران بعد از این پیروزی بی‏نظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امام‏خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.

در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامه‏های وسیع بنیادی دست زد که پاک‏سازی ارتش و پیاده کردن برنامه‏های اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.

مجلـس:

دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش،‌ حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشتة ‌ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایش‏های خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می‏گوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‏اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‏بینم که نمی‏توانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایستة این همه مهر و محبت باشم.»

وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.

در خوزستـان:

گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم‏کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،‌ پیروزی‏ها و شکست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ایثارگری‏های آنان بودند، به گوشه‏ای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.

ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ‏های نامنظم یکی از این برنامه‏ها بود که به کمک آن، جاده‏های نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک‏ماه، آب کارون را به طرف تانک‏های دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب‏نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.

یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوة جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرت‏ها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین‏بار نیروهایی بین دویست تا یک‏هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدت‏ها مقاومت کنند.

محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:

پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین‏بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک‏های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.

دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آیت‏الله خامنه‏ای، ارتش را آماده ساخت که برای اولین‏بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه‏‏آفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه‏ای جدید از جانب جادة اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می‏شتافت که در محاصرة تانک‏های دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو می‏رفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانک‏ها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏ای به نقطه‏ای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر می‏رفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانک‏ها به سوی او تیراندازی می‏کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می‏داد. در همین اثناء، هم‏رزم باوفایش به شهادت رسید و او یک‏تنه به نبرد حسین‏گونه خود ادامه می‏داد و به سوی دشمن حمله می‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر کی‏شد و آتش حمله بیشتر زبانه می‏کشید، چهرة ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر می‏شد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمی‏بخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهام‏بخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.

با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی می‏داد.

خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازة سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بی‏محابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏های نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسة مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرماندة لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمایندة امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏کبر را مطرح کرد.

آغاز حرکت مجدد:

به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگ‏های نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشه‏های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می‏نگریست و مرتب طرح‏های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه‏های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می‏داد. کم‏کم زخم‏های پای او التیام می‏یافت و او دیگر نمی‏توانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی‏ماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعة هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بی‏سابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود می‏پیچید و از ناراحتی می‏خروشید، آمادة حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حملة هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.

دیدار امام امت:

بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه می‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از یکایک جبهه‏های نبرد در اهواز دیدن کرد.

پس از زخمی شدن، ‌اولین‏بار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می‏داد، او و همة رزمندگان را دعا می‏کرد و رهنمودهای لازم را ارائه می‏داد.

دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج می‏برد و تلاش می‏کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه‏های ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏برکف ستاد نیز عملی می‏ساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه‏های الله‏اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی‏ویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات الله‏اکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت می‏کرد. او و فرماندة شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپه‏های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هاله‏ای از ناباوری به این اقدام جسورانه می‏نگریستند.

پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگ‏های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.

فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانة کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنی‏صدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعة پیروزی‏های دیگر به حساب آمد.

در سی‏ام خردادماه سال شصت، یعنی یک‏ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، در جلسة فوق‏العاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت‏الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

این آخرین جلسة شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم‏انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

به سوی قربانگاه:

در سحرگاه سی‏ویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته‏ای از دوستان صمیمی او می‏گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظة حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حرکت به جبهه است.»

همة‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏کردند و با نگاه‏های اندوه‏بار تا آنجا که چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏کرد.

دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه‏ای نصیحت کرده بود و خدا می‏داند که در پس چهرة ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه می‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محک می‏زد و می‏آزمود، او را هر چه بیشتر می‏گداخت و روحش را صیقل می‏داد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می‏دانم که شما نمی‏دانید.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین‏بار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‏برد.»

خداوند ثابت کرد که او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

شهـادت:

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی کرد، به همة سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره‏های صدامیان، یکی از نمونه‏های کامل انسانی که مایة‌ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یکی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.

ترکش خمپارة دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینة دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.

در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمک‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشک‏آلود،‌ پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»

بلی، این‏چنین زندگی سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این‏چنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین‏گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.

والسلام علی من‏اتبع‏الهدی

 

 

 


نوشتهای از شهید سید مرتضی آوینی درموردشهیدچمران
.
خدایا! تورا سپاسگذارم،چون تمام عشقهای زمینی را از من گرفتی تا عشق تورادرسینه داشته باشم!

این سخن کسی است که به تمام قله های موفقیت دنیوی رسید وبعد تمام آنها را طلاق داد.
شاگرد اول دانشکده ی فنی دانشگاه تهران

شاگرد ممتاز دانشگاه تگزاز

پیشنهاد کرسی ناسا

مقام دوم ورزشهای رزمی دانشجویان آمریکا

و .....

اینها قله هاییست که هرکسی در این دنیا آرزویش را دارد

واو به تمام انها برای دلش پشت پا زد و راهی الجزایر و مصر برای سر وسامان دادن وضعیت مسلمانان در زیر پاهای
استعمار گران شد.....

بازهم از نظر درون ارضا نشد و به لبنان رفت و رسته های حزب ا... را ساماندهی کرد .

تا اینجا دوبار عاشق شده بود .یکی در آمریکی و دیگری در لبنان.

 

همسر لبنانیش میگفت بعد از سه سال زندگی با دکتر با گفته ی یکی از دوستان تازه فهمیدم که دکتر تاس است .

 

اینقدمحو شمع وجودی او بودم.دکتر همیشه به شمع وگل وپروانه عشق میورزید .

 

اینها برای مردی که چریکی در خونش است کافی نبود.

 

ناگهان..........

هل من ناصراینصرنی کسی در گوشش پیچید. و او به امام خمینی(ره)لبیک گفت و آنچنان شیفته ی او شد که
که دیگر حاضر به دوری از او نشد وخود را بسیجی حلقه به گوش او کرد . امام با او چه کرد که شیفته ی او شد!!؟؟

سازمان دهی جنگ های نامنظم ،معاونت انقلاب نخست وزیری، وزارت دفاع و .... نتوانست دل جهاد گر او را ارضا کند..

پاشنه اش را کشید .پاوه وسوسنگرد را آزاد کرد .... او تنها فرمانده ی چریک ما در جنگ تا آن موقع بود.

دردهلاویه ناگهان:

"ترکش آمد وبرسری که سودای کربلا داشت فرود آمد....

چند لحظه قبل ازشهادتش در ماشین دستنوشته ای نوشت که گوشه هایی از آن را میخوانید:

"ای دست وپا وسر وگوش وتن من ممنون که عمری مرا حمل کردید وتحمل.... تاچند لحظه ی دیگر شاهد

*********رقص من در برابر مرگ خواهید بود**********

آری اینست سرانجام مجاهد فی سبیل اللهی که در طول عمرش هم درس خواند وهم عاشق شد و
هم شجاعت داشت و هم رشادت وهم عارف بود وهم جاهد وهم مرید بود وهم .....


اگر روزی از من بپرسند که چه کسی را در این زمانه بیشتر شبیه حضرت علی(ع) می بینی، بدون درنگ لب بر
میآورم که "شهید چمران".





<   <<   6   7      
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 15 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 38112 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  •