کتاب پنهان زیر باران (پنج شنبه 87/3/23 ساعت 2:34 صبح)

شبی در آسایشگاه نشسته بودیم و تلویزیون عراق تماشا می کردیم، تماشای آن اجباری بود، عده ای از افسران و فرماندهان عراقی نزد صدام رفته بودند و گزارش می دادند و خاطره تعریف می کردند، یادم است افسری فرمانده گردان و آدم لاغری بود گردن بلندی داشت با گوشهای دراز، سیبک گلویش از ترس بالا و پایین می رفت، آمد جلوی صدام و سلام نظامی داد و محکم پا کوبید.

صدام به او گفت: خاطرات خودت را برای ما بگو!

گفت: سیدی رئیس! من در جبهه فرمانده گردان بودم، یک تیربارچی ایرانی درعملیات بازپس گیری فاو خیلی مقاومت می کرد، همه زمینگیر شدند، من بی سیم را به معاون خودم دادم و رفتم جلو و آر.پی.جی گرفتم و تیربارچی را زدم ، خط را شکستم و خیلی ایرانی کشتیم.

صدام سری تکان داد و گفت: بسه! بسه...بسه! بعد اضافه کرد: چند نکته است که می خواهم بگویم، عدنان خیرالله هم با جمعی از افسران بلندپایه ارتش عراق کنار صدام بودند، صدام خطاب به آن کسی که خاطراتش را تعریف کرده بود، گفت: تو فرمانده خوبی نیستی! این را که گفت، آن فرمانده، پا کوبید و به عربی گفت: نعم سیدی! حسابی ترسیده بود، مرتب آب دهانش را فرو می داد، بعد صدام افزود: تو اگر فرمانده خوبی بودی نیروهای تحت امرت می رفتند و تیربارچی ایرانی را می زدند، اگر خودت تیر می خوردی ، تمام گردانت متلاشی می شد، نیروها از فرمان تو اطاعت نکردند، معلوم می شود میان نیروهایت حرفت زیاد برش ندارد، تو فرمانده ضعیفی هستی ، این کار نباید جای دیگری تکرار شود.

صدام رو به فرماندهان دیگر کرد و گفت: همه این را بدانند، بعد اعتراف جالبی کرد که برای من خیلی شیرین بود، گفت: درست است که ایرانی ها دشمنان ما هستند، اما نباید آنها را چنین ضعیف و زبون بگیریم، در میان ایرانیان آدم شجاع هم هست، کسانی که مقاومت می کنند و برخی مواقع یک تیربارچی آنها، یک گردان ما را زمین گیر می کند، ما در جبهه ها اینها را دیده ام، همانطور که ما شجاع داریم،‌آنها هم شجاع دارند ،‌مگر ایرانی ها دست بسته بودند که تو آمدی و با گردانت همه آنها را کشتی و تارومار کردی؟ حداقل بگو ایرانی ها هم دونفر از ما را کشتند یا زخمی کردند تا مردم نگویند صدام مشتی دروغ می شنود، این خوب نیست!

آن فرمانده داشت می مرد! صدام با لبخند گفت: به همرزمانت سلام برسان!

***

این خاطره جالب از کتاب پنهان زیر باران ، خاطرات سردار علی ناصری بود، سردار ناصری از بروبچز اطلاعات عملیات لشگر سپاه است که بدون اینکه هویت اصلی اش لو برود، اسیر شد و به سلامت هم برگشت، سردار ناصری عرب خوزستانی است و این خاطره دست اول را همانطور که خوانید خودش دیده ، واقعیت این است که اگر آدم بخواهد یاد بگیرد، حتی می تواند از صدام هم چیزهای خوبی یاد بگیرد!





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 27 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 38124 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  •