بسم الله
از سوسنگرد که بیرون می اومدی وبه سمت غرب حرکت میکردی یه جایی جاده تموم میشد . یه خاکریز بزرگ که جاده رو قطع کرده بود . یه جوری بود انگار به آخر دنیا رسیدی . از همون اول که اون خاکریزو دیدم حال خاصی پیدا کردم. اونجا دهلاویه بود. خاکریز جاده رو قطع کرده بود کمی به سمت شمال وبعد حدود یک کیلومتر به سمت غرب کشیده شده بود. تو شیب شمالی خاکریز بچه ها مستقر بودند. همینطور که در موازات خاکریز حرکت می کردی تک تک اونهایی که در شیب خاکریز پناه گرفته بودند برات دست تکون میدادن و خسته نباشید می گفتن. سرمونو آروم که از خاکریز بالا می آوردیم می تونستیم به راحتی محل استقرار دشمنو ببینیم . یه دیوار بتونی مانع از این بود که نفرات دشمنو ببینیم.ولی گاهی پیش می اومد که می دیدمشون. کمتر از هزار متر با ما فاصله داشتند. تو دشت درست نمیشه فاصله رو تخمین زد ولی از اونجایی که موشکهای آر پی جی 7 روسی 800 تا 850 متر بیشتر برد ندارن و تو هوا منفجر میشن و از اونجایی که این موشکها یه کم مونده به سنگر های دشمن به هدر میرفت ما فاصله ی 1 کیلومتری رو تخمین زده بودیم . تو این منطقه از خمپاره 60 فراوون استفاده میشد . معمولا بارش خمپاره های دشمن بعد از ظهر ها انجام می شد چون آفتاب اون موقع پشت سرشون بود و دید کاملی نسبت به سنگر های ما داشتند.
آخر خاکریز یه کمی حدود چند متر به راست می پیچید و همزمان از ارتفاع اون کم میشد . آخرین سنگر خاکریز مهمترین پست دیدبانی خاکریز هم بود چون دشمن می تونست از اونجا به راحتی نفوذ کنه . شنیده بودیم در یکی از مناطق مشابه کماندوهای عراقی شبونه از همون قسمت خاکریز نفوذ کرده بودند اول نگهبانها و بعد نفراتی رو که تو سنگر استراحت می کردند شهید کرده بودند .
در 30 خرداد 60 فرمانده ی لایق و شجاع منطقه ی دهلاویه هنگام مکالمه با بیسیم خودرو جیپ خود هدف خمپاره های 60 دشمن قرار گرفت وشهید شد . خمپاره 60 خیلی نامرده چون هیچ خبری نمیده و هیچ صدای سوتی ازش نمیشنوی.ترکش خمپاره خودروی سروان رستمی سوراخ سوراخ کرده بود. فردای اونروز دکتر مقدم پور رو که دست کمی از شهید رستمی نداشت و فعالیتهای زیادی به خصوص در منطقه ی کرخه نور داشت برای جایگزینی شهید رستمی
به دهلاویه آورده بود . موقعی که اومد همه روحیه گرفتند کمی برای بچه ها صحبت کرد . توصیه کرد که بیشتر مواظب سنگر آخر باشیم .
ناگهان بارش خمپاره ها شروع شد بعضی از بچه ها که به سنگر های اجتماعی نزدیک بودند خودشونو به داخل سنگر ها انداختند و اونهایی هم که دور بودند روی زمین دراز کشیدند . شدید ترین بارش خمپاره رو اون موقع تجربه کردم و سخت ترین اونهارو. چون فریاد دوستانم روشنیدم که فریاد میزدند دکتر دکترو زدن وبد جوری گریه می کردند. خدایا مگه میشه دکتر دیگه بین ما نباشه؟ نه ! این باور کردنی نبود . بهت و حیرت همه رو گرفته بود و بارش خمپاره رو فراموش کرده بودند . اطراف پیکر دکتر جمع شدیم . فقط دکتر نبود که آماج خمپاره قرار گرفته بود . مقدم پور و یکی دیگه اسمشو فراموش کردم . به وسیله ی خمپاره به شهادت رسیده بودند. قسمتی از سر دکتر توسط خمپاره از بین رفته بود . بچه ها همینطور نگاه میکردند و اشک می ریختند.
یه خوردو اومد با عجله دکتر و همراهانش رو داخل خودرو گذاشتیم و خودرو به سرعت به سمت سوسنگردحرکت کرد.
همون شب خبر رسید که دکتر در بیمارستان سوسنگرد به شهادت رسیده . هیچ کس شام نخورد و هیچ کس حرفی نمیزد. روز بعد برای تشیع پیکر پاک آن سه شهید هر طوری بود خودمو به اهواز رسوندم . از گروه شهید چمران آنهایی که اونروز در اهواز حضور داشتند مقابل بیمارستانی که دکتر و دوستانش در آن قرار داشتند خاموش ایستاده بودند. همه به نشانه ی عزا اسلحه های خود را به صورت نگون فنگ از دوش خود آویخته بودیم . وقتی تابوتها از بیمارستان بیرون آمد هیجانی همه را فرا گرفت صدها غیر نظامی همراه گروه یتیم شده ی نامنظم شهدا را تاحسینیه ی اعظم مشایعت کردند . صورتمان از اشک خیس خیس بود . تابوتها داخل خودرو گذاشته شد تا به فرودگاه منتقل شود . وقتی خودرو ها به راه افتادندما فقط ایستادیم و با بهت زدگی رفتن جان را از بدن شاهد بودیم.....................
|