سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نگاهی به نظریه فرانکل در روانشناسی دین (شنبه 87/4/1 ساعت 2:18 عصر)

‌اشاره‌در این‌ نوشتار ضمن‌ آشنایی‌ اجمالی‌ با فرانکل‌ به‌ عنوان‌ پایه‌گذار مکتب‌ روان‌درمانیِ‌ «معنی‌ درمانی» و آگاهی‌ از دیدگاههای‌ او دربارة‌ معنی‌ زندگی‌ - درد و رنج‌ - مرگ‌ و جاودانگی‌ - آزادی، همت‌ اصلی‌ نویسنده‌ مصروف‌ توضیح‌ عقاید فرانکل‌ دربارة‌ تعریف‌ دین‌ - زمینه‌ های‌ بروز دینداری‌ - تعریف‌ خدا- نحوه‌های‌ دینداری‌ - تحول‌دینداری‌ و نسبت‌ دین‌ و روانشناسی‌ می‌شود.

‌1. اگزیستانسیالیسم‌ و فرانکل

1-1- بستر ظهور اگزیستانسیالیسم (Existantiolism)در آستانة‌ قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌ جهان‌ اندیشه‌ در موضعی‌ قرار گرفت‌ که‌ نه‌ بحثهای‌ ذهن‌ شناختی‌ فلسفة‌ جدید (از دکارت‌ تا کانت) توانایی‌ پاسخگویی‌ به‌ سؤ‌الات‌ اساسی‌ طرح‌ شده‌ را داشت‌ و نه‌ نظام‌ فکری‌ فلسفة‌ قدیم‌ (فلسفة‌ ارسطویی) که‌ به‌ هستی‌ از دیدگاه‌ موجود بماهو موجود می‌نگریست. اگر چه‌ همچنان‌ پرسش‌ از معنای‌ هستی‌ و هستی‌ بشر و چیستی‌ این‌ هستی‌ اساسیترین‌ مشکل‌ اندیشة‌ بشری‌ بود ولی‌ این‌ سؤ‌ال‌ «از یک‌ مفهوم‌ عام‌ انتزاعی‌ عقلی‌ با بداهت‌ ذاتی‌ و غیر قابل‌ تعریف‌ ….» به‌ نام‌ «وجود» نبود، بلکه‌ پرسش‌ از هستی‌ ملموسی‌ بود که‌ فراچنگ‌ هر انسانی‌ می‌آید. به‌ دیگر سخن، آدمی‌ خود را همچون‌ سایر موجودات‌ در متن‌ هستی‌ حس‌ می‌کرد و مانند هر موجود دیگری‌ در معنای‌ هستی‌ مشارکت‌ می‌ورزید، چرا که‌ «انسانها تماشاگران‌ هستی‌ نیستند بلکه‌ شرکت‌ کنندگان‌ در آنند»و پرسش‌ او دقیقاً‌ از همین‌ هستی‌ ملموس‌ بود.

زیرا آدمی‌ «نه‌ فقط‌ هست، بلکه‌ فهمی‌ دارد از آن‌ که‌ کیست‌ و مسئولیتی‌ دارد برای‌ آن‌ که‌ هست».این‌ رویکرد نوین‌ به‌ اندیشه‌ ورزی‌ فلسفی‌ که‌ کی‌یرکه‌گور آغازگر آن‌ بود «اگزیستانسیالیسم» یا هستی‌گرایی‌ نام‌ گرفت‌ و نه‌ تنها عالم‌ فلسفه‌ را دگرگون‌ ساخت‌ بلکه‌ بر دو حیطه‌ دیگر از عالم‌ اندیشه‌ یعنی‌ الهیات‌ و روان‌شناسی‌ نیز تأثیری‌ بسزا و ژرف‌ نهاد. در واقع‌ متألهان‌ مسیحی‌ و روان‌شناسان‌ با بهره‌گیری‌ از مفاهیم‌ اگزیستانسیالیستی‌ روشی‌ نوین‌ برای‌ روی‌ آورد خود یافتند.روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ که‌ سومین‌ مکتب‌ در روان‌ درمانی‌ است، با اصالت‌ بخشیدن‌ به‌ «جنبة‌ وجودی‌ آدمی»، راه‌ سومی‌ در شناخت‌ شخصیت‌ انسان‌ و ساختمان‌ روانی‌ او ارائه‌ کرد و نشان‌ داد که‌ ریشة‌ رفتارهای‌ انسان‌ را باید در خود او جستجو کرد، نه‌ در تحلیهای‌ تجزیه‌گرایانه‌ و روانکاوانة‌ فرویدی‌ (مکتب‌ اول) و نه‌ در تحلیلهای‌ رفتاگرایانة‌ (مکتب‌ دوم) که‌ انسان‌ را موجودی‌ شرطی‌ می‌داند. برمبنای‌ اگزیستانسیالیسم‌ «انسان‌ موجود مختاری‌ است‌ که‌ حقیقت‌ وجودی‌ او بر اساس‌ مسئول‌ بودنش‌ تفسیر می‌شود»،بر خلاف‌ درک روانکاوانه‌ و رفتارگرایانه‌ از انسان‌ که‌ او را در هاله‌ای‌ از محرکها و انگیزه‌های‌ بیرونی‌ که‌ در اختیار فرد نیست‌ فرو می‌برند.

مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ «وقوف‌ انسان‌ به‌ خویشتن» خود است. این‌ خودآگاهی‌ و وقوف‌ هر دو ساحت‌ وجودی‌ او را فرا می‌گیرد و در سایة‌ این‌ هشیاری‌ به‌ خود واقعی‌ (actual) (آنچه‌ هست) و فاصله‌ای‌ که‌ با خود حقیقی‌ (آنچه‌ باید و می‌تواند باشد) دارد در یک‌ خود برانگیختی()تلاش‌ می‌کند تا با انتخاب‌ روشهایی‌ به‌ «خود حقیقی» خود نزدیکتر شود و این‌ یعنی‌ معنا بخشیدن‌ به‌ زندگی‌ که‌ از مهمترین‌ دغدغه‌های‌ انسان‌ - و روان‌شناسی‌ اگزیستانسیالیسم‌ - است. به‌ هر میزان‌ که‌ آدمی‌ وقوف‌ بیشتر و عمیقتری‌ به‌ ساحتهای‌ وجودی‌ خود پیدا می‌کند، به‌ همان‌ اندازه‌ نیز دامنة‌ اختیار او در گزینش‌ راهکارهای‌ مناسب‌ و مفید افزایش‌ می‌یابد، مسئولیت‌پذیری‌ او بیشتر می‌شود و در نتیجه‌ اضطراب‌ وجودی‌ او نیز در پذیرش‌ این‌ مسئولیت‌ شدت‌ می‌یابد.

1-2- آشنایی‌ با فرانکل‌ (1905 - 1997)ویکتور امیل‌ فرانکل‌(Victor E. Frankl) از جمله‌ روان‌شناسان‌ اگزیستانسیالیستی‌ است‌ که‌ از چند جهت‌ اهمیت‌ دارد: اولاً‌ او ماکرو تئوریسین‌ است. ثانیاً‌ از پیشگامان‌ روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ است. ثالثاً‌ از جمله‌ کسانی‌ است‌ که‌ به‌ امر دین‌ و روان‌شناسی‌ دین‌ پرداخته‌ از آنجا که‌ اندیشة‌ او مسبوق‌ است‌ به‌ آرای‌ مهم‌ و مؤ‌ثری‌ چون‌ روان‌شناسی‌ ویلیام‌ جیمز، کارل‌ گوستاویونگ‌ و زیگموند فروید، در یک‌ مقایسة‌ تطبیقی‌ تشابه‌ها و اختلافهای‌ بسیاری‌ آشکار می‌گردند که‌ از نظر فرانکل‌ و نگارنده‌ دورنمانده‌ است. نکتة‌ مهم‌ دیگر دربارة‌ این‌ روان‌شناس‌ و روان‌ پزشک‌ برجستة‌ اتریشی‌ (وین) آن‌ است‌ که‌ آرا و نظریه‌های‌ او در کورة‌ تجربیات‌ سخت‌ سالهای‌ اسارتش‌ در اردوگاههای‌ کار اجباری‌ و مرگ‌ «داخائو» و «آشویتس» آبدیده‌ شده‌ و به‌ خوبی‌ محک‌ خورده‌ است. نمونة‌ بارز این‌ سخن‌ شخصیت‌ خود او است‌ که‌ هرگز در هیچ‌ لحظه‌ای‌ از آن‌ لحظات‌ جانفرسا ایمان‌ و باور خود را به‌ معنای‌ زندگی‌ و ارزش‌ رنجهایی‌ که‌ ناگزیر از تحمل‌ آنها بود، از دست‌ نداد.

1-2-1- روش‌ فرانکل: معنی‌ درمانی‌(Logotherapy)فرانکل‌ با پایه‌گذاری‌ مکتب‌ روان‌ درمانی‌ خود بر «لوگوتراپی‌ یا معنی‌ درمانی‌ بر معنی‌ هستی‌ انسان‌ و جستجوی‌ او برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ معنی‌ تاکید دارد. بنابر اصول‌ لوگوتراپی، تلاش‌ برای‌ یافتن‌ معنی‌ در زندگی‌ اساسیترین‌ نیروی‌ محرکة‌ هر فرد در دوران‌ زندگی‌ او است»و لذا معنی‌ جویی‌ به‌ عنوان‌ نیرویی‌ متضاد با «لذت‌ طلبی» فرویدی‌ و «قدرت‌ طلبی» آدلری، اولین‌ پایة‌ معنی‌ درمانی‌ به‌ شمار می‌آید. از آنجا که‌ «معنای‌ بی‌ پایان‌ زندگی، رنج‌ و محرومیت‌ و مرگ‌ را نیز فرا می‌گیرد، در واقع‌ همین‌ لحظات‌ سخت‌ است‌ که‌ ارزش‌ درونی‌ هر فرد را محک‌ می‌زند». به‌ دیگر سخن، اگر زندگی‌ دارای‌ مفهومی‌ باشد، رنج‌ هم‌ باید معنا داشته‌ باشد و اساساً‌ زندگی‌ بشر بدون‌ رنج‌ و مرگ‌ کامل‌ نخواهد شد، پس‌ نباید رنج‌ و مرگ‌ را امری‌ مذموم‌ شمرد و برای‌ از بین‌ بردن‌ آن‌ تلاش‌ کرد بلکه‌ می‌بایست‌ جایگاه‌ واقعی‌ هریک‌ را شناخت‌ و آن‌ را در جای‌ خود پذیرفت. از این‌ روی، لوگوتراپی‌ می‌کوشد فرد را قادر به‌ ساختن‌ خود و جهان‌ پیرامونش‌ نماید تا چنان‌ زندگی‌ کند که‌ گویی‌ بار دومی‌ است‌ که‌ دنیا آمده‌ و اینک‌ در صدد رفع‌ خطاهایی‌ است‌ که‌ در زندگی‌ نخست‌ مرتکب‌ شده‌ بود.

1-3- مفاهیم‌ اساسی‌ معنی‌ درمانی‌در بحث‌ از مفاهیم‌ اساسی‌ که‌ فرانکل‌ برای‌ معنا درمانی‌ طرح‌ می‌کند، قبل‌ از هر چیز باید نهایتی‌ که‌ او از انسان‌ در نظر دارد، جستجو شود. به‌ بیانی‌ دیگر می‌دانیم‌ که‌ برمبنای‌ اگزیستانسیالیسم، انسان‌ طی‌ یک‌ خودانگیختگی‌ از «خود واقعی» به‌ سوی‌ «خود حقیقی» خود حرکت‌ می‌کند و همة‌ تلاش‌ روان‌ درمانگر، هدایت‌ صحیح‌ او در این‌ مسیر می‌باشد تا فرد را در تمییز «خود»های‌ موهوم‌ و غیر حقیقی‌ (ناخود) از «خود حقیقی» یاری‌ رساند. از این‌ رو بایستی‌ «حقیقت‌ انسان» را در نظر فرانکل‌ جویا شد. وی‌ تصریح‌ دارد «حقیقت‌ اساسی‌ انسان‌ بودن‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ همواره‌ متوجه‌ شخص‌ یا چیز دیگری‌ غیر از خودش‌ است: معنایی‌ که‌ به‌ تحقق‌ بپیوندد، انسان‌ دیگری‌ که‌ با آن‌ روبه‌ رو شود، آرمانی‌ که‌ بدان‌ خدمت‌ کند و یا شخصی‌ که‌ به‌ وی‌ عشق‌ بورزد. آدمی‌ نه‌ با صرف‌ توجه‌ به‌ تحقق‌ خویشتن‌ که‌ با فراموش‌ کردن‌ خود، چشم‌ پوشیدن‌ از خود و وقف‌ خود در توجه‌ به‌ غیر است‌ که‌ به‌ مقام‌ تحقق‌ معنای‌ عمیق‌ زندگی‌ نایل‌ خواهد آمد».

الف - معنی‌ جویی«نظریه‌های‌ انگیزش، بشر را موجودی‌ می‌انگارد که‌ در مقابل‌ محرک‌ یا فشارهای‌ درونیش‌ واکنش‌ نشان‌ می‌دهد، غافل‌ از آنکه‌ آدمی‌ به‌ سؤ‌الاتی‌ که‌ زندگی‌ از او می‌پرسد پاسخ‌ می‌دهد و معناهایی‌ که‌ زندگی‌ تقدیم‌ وی‌ می‌کند به‌ مرحله‌ اجرا در می‌آورد. اهمیت‌ این‌ پرسشها تا بدان‌ حد‌ است‌ که‌ پاسخگویی‌ به‌ آنها (بر خلاف‌ قول‌ آبراهام‌ مزلو) ربطی‌ به‌ برآورده‌ شدن‌ نیازهای‌ اولیه ندارد. زیرا حتی‌ هنگامی‌ که‌ این‌ نیازها برآورده‌ نشده‌ است‌ نیز نیاز متعالی‌ چون‌ معنی‌جویی‌ بسیار ضروری‌ است‌ و این‌ امر حاکی‌ از آن است‌ که‌ نیاز به‌ معنی‌ جویی‌ از دیگر نیازها مستقل‌ است، به‌گونه‌ای‌ که‌ آن‌ را نه‌ می‌توان‌ به‌ دیگر نیازها افزود و نه‌ می‌توان‌ از آنها کم‌ کرد، یعنی‌ تلاش‌ برای‌ یافتن‌ معنایی‌ در زندگی، نیرویی‌ اصیل‌ و بنیادی‌ (پدیداری‌ صرفاً‌ انسانی) است، نه‌ توجیهی ثانوی‌ از کششهای‌ غریزی».

ب - معنی‌ زندگی‌گرچه‌ معنی‌ جویی‌ در وجود بشر نهفته‌ است‌ ولی‌ آیا زندگی‌ را معنایی‌ هست؟ آیا می‌توان‌ از معنی‌ زندگی‌ تعریف‌ روشنی‌ ارائه‌ داد؟ واقع‌ آن‌ است‌ که‌ بر مبنای‌ نظریة‌ فرانکل، باور معنای‌ زندگی‌ «اشراقی»است‌ که‌ بر زندگی‌ هر فردی‌ می‌تابد و اگر فرد نسبت‌ به آن‌ هشیار باشد زندگیش‌ را روشن‌ خواهد کرد. کسی‌ نمی‌تواند به‌ زندگی‌ دیگری‌ معنا بخشد زیرا «معنای‌ زندگی‌ امری‌ شخصی‌ است، نه‌ عام، لذا هر انسانی‌ باید خود به‌ دنبال‌ یافتن‌ معنای‌ زندگی‌ خود باشد» وبه‌ دلیل‌ همین‌ شخصی‌ بودن‌ معنای‌ زندگی‌ است‌ که‌ «پرسشهای‌ مربوط‌ به‌ آن‌ را با عبارات‌ گسترده‌ و کلی‌ نمی‌توان‌ پاسخ‌ داد، بلکه‌ هر فردی‌ دارای‌ وظیفه‌ و رسالتی‌ ویژه‌ در زندگی‌ است‌ که‌ تنها خود او می‌تواند آن‌ را تحقق‌ بخشد. بدون‌ تصور هرگونه‌ جانشینی‌ برای‌ وی‌ زیرا زندگی‌ قابل‌ برگشت‌ نیست».(بدین‌ ترتیب‌ «هر موقعیت‌ از زندگی‌ فرصتی‌ طلایی‌ است‌ که‌ گره‌ای‌ به‌ دست‌ انسان‌ می‌دهد تا شانس‌ گشودن‌ آن‌ را داشته‌ باشد».)

«براین‌ اساس، انسان‌ آن‌ کس‌ نیست‌ که‌ می‌پرسد «معنای‌ زندگی» چیست، بلکه‌ کسی‌ است‌ که‌ این‌ پرسش‌ از او می‌شود. زیرا این‌ خود زندگی‌ است‌ که‌ این‌ سؤ‌ال‌ را به‌ آدمی‌ عرضه‌ می‌کند و انسان‌ می‌باید با پاسخ‌ دادن‌ به‌ زندگی‌ جوابی‌ برای‌ «چرا»یی‌ زندگی‌ بیابد».نکتة‌ درخور توجه‌ آن‌ که‌ حتی‌ «ناامیدی‌ به‌ خاطر تهی‌ و خالی‌ از معنا بودن‌ ظاهری‌ زندگی‌ یک‌ دستاورد بزرگ‌ انسانی‌ است‌ نه‌ یک‌ روان‌ رنجوریِ‌ روان‌زادی‌ و «قدرت‌ جویی» (مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ آدلر) و آنچه‌ ممکن‌ است‌ «لذت‌ جویی» (مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ فروید) خوانده‌ شود، هر دو جایگزینی‌ برای‌ یک‌ معنا جویی‌ ناکام‌ مانده‌ می‌باشند».

گرچه‌ اینکه‌ شرایط‌ چه‌ تأثیری‌ بر معنی‌جویی‌ در زندگی‌ دارند، نسبت‌ بین‌ ارزشها و معانی‌ چگونه‌ است‌ و خلأ‌وجودی‌ و ناکامی‌ وجودی‌ در معنی‌ جویی‌ چیستند، مطالبی‌ است‌ که‌ از حوصلة‌ این‌ مقال‌ خارج‌ بوده‌ و طالبان‌ را به‌ گفتار مبسوط‌ فرانکل‌ در این‌ زمینه‌ ارجاع‌ می‌دهیم. تحقق‌ معنای‌ زندگی‌ از سه‌ راه‌ ممکن‌ است:- انجام‌ کاری‌ ارزشمند- کسب‌ تجربه‌های‌ والایی‌ چون‌ برخورد با شگفتیهای‌ طبیعت‌ و فرهنگ‌ و… و یا درک‌ فردی‌ دیگر، یعنی‌ عشق‌ ورزیدن‌ به‌ او.و تحمل‌ درد و رنج‌می‌دانیم‌ که‌ بر مبنای‌ اندیشة‌ اگزیستانسیالیستی، پدیدة‌ عشق‌ (Love) و پدیده‌ رنج‌(Suffering) هر دو پدیده‌هایی‌ خاص‌ انسان‌ هستند و ترجمه‌ امری‌ چون‌ «عشق» به‌ «سائقه‌ یا غریزه‌ جنسی‌ که‌ مشترک‌ انسان‌ و حیوان‌ است‌ فقط‌ می‌تواند راه‌ را بر درک‌ صحیح‌ آن‌ ببندد». عشق‌ امری‌ شهودی‌ است‌ و همواره‌ باکسی‌ یا چیزی‌ بی‌ همتا و ویژه‌ سروکار دارد. از اعماق‌ ناهشار روحانی‌ ریشه‌ می‌گیرد و تنها راهی‌ است‌ که‌ از طریق‌ آن‌ می‌توان‌ به‌ اعماق‌ وجود انسانی‌ دیگر دست‌ یافت.رنج‌ نیز گرچه‌ گریزناپذیر است‌ و «از سر جبر به‌ سراغ‌ انسان‌ می‌آید»؛درمان‌ ناپذیر است‌ و در زندگی‌ بشر قابل‌ ریشه‌ کن‌ شدن‌ نیست‌ ولی‌ از مهمترین‌ مسائل‌ و دغدغه‌های‌ آدمی‌ است.





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 9
    کل بازدیدها: 37656 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  •